گنجور

 
مشتاق اصفهانی

از آن تنها کند پرخون دل من

که هر دل را نخواهد چون دل من

بسختی چون دل لیلی دل او

بنرمی چون دل مجنون دل من

چه حالست اینکه چشمت بر دل غیر

زند تیر و کشد در خون دل من

بدامت بیشتر نالد که سختی

ز دلها می‌کشد افزون دل من

بیا از دوریت تا چند باشد

غمین جان من و محزون دل من

هنوز آنچشم بود از فتنه خالی

که شد بر شیوه‌اش مفتون دل من

درین گلشن کدامین غنچه مشتاق

دلش باشد ز تنگی چون دل من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode