سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
جمالت کرد جانا هست ما را
جلالت کرد ماها پست ما را
دل آرا ما نگارا چون تو هستی
همه چیزی که باید هست ما را
شراب عشق روی خرمت کرد
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
هر آن روزی که باشم در خرابات
همی نالم چو موسی در مناجات
خوشا روزی که در مستی گذارم
مبارک باشدم ایام و ساعات
مرا بی خویشتن بهتر که باشم
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
چه خواهی کرد قرایی و طامات
تماشا کرد خواهی در خرابات
زمانی با غریبان نرد بازم
زمانی گرد سازم با لباسات
گهی شه رخ نهم بر نطع شطرنج
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
نخواهم من طریق و راه طامات
مرا می باید و مسکن خرابات
گهی با می گسارم انده خویش
گهی با جام باشم در مناجات
گهی شطرنج بازم با حریفان
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
دلم با عشق آن بت کار دارد
که او با عاشقان پیکار دارد
به دست عشقبازی در فتادم
که او عاشق چو من بسیار دارد
دل من عاشق عشقست و شاید
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹
ترا باری چو من گر یار باید
ازین به مر مرا تیمار باید
اگر بیمار باشد ور نباشد
مر این دل را یکی دلدار باید
اگر ممکن نباشد وصل باری
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰
چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش
نمودن روز را در زیر شب پوش
گه از بادام کردن جعبهٔ نیش
گه از یاقوت کردن چشمهٔ نوش
برآوردن برای فتنهٔ خلق
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴
ز جزع و لعلت ای سیمین بناگوش
دلم پر نیش گشت و طبع پر نوش
دو جادوی کمین ساز کمان کش
دو نقاش شکر پاش گهر نوش
که پیش این و آن جان را و دل را
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹
روا داری که بی روی تو باشم
ز غم باریک چون موی تو باشم
همه روز و همه شب معتکفوار
نشسته بر سر کوی تو باشم
به جوی تو همه آبی روانست
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱
چو دانستم که گردندهست عالم
نیاید مرد را بنیاد محکم
پس آن بهتر که ما در وی مقیمیم
شبان و روز با هم مست و خرم
مرا زان چه که چونان گفت ابلیس
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴
مسلم کن دل از هستی مسلم
دمادم کش قدح اینجا دمادم
نه زان میها کز آن مستی فزاید
از آن میها که از جانم کم کند غم
حریفانت همه یکرنگ و دلشاد
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴
جوانی کردم اندر کار جانان
که هست اندر دلم بازار جانان
چو شکر میگدازم ز آب دیده
ز شوق لعل شکربار جانان
ز من برد اندک اندک زندگانی
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵
ز دست مکر وز دستان جانان
نمیدانم سر و سامان جانان
ز بس کاخ شوخ داند پای بازی
شدم سرگشته و حیران جانان
گشاد از چشم من صد چشمهٔ خون
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶
همه جانست سر تا پای جانان
از آن جز جان نشاید جای جانان
به آب روی و خون دل توان ریخت
برای چون تو جان سودای جانان
خرد داند که وصف او نداند
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵
غلاما خیز و ساقی را خبر کن
که جیش شب گذشت و باده در کن
چو مستان خفته انداز بادهٔ شام
صبوحی لعلشان صبح و سحر کن
به باغ صبح در هنگام نوروز
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶
غریب و عاشقم بر من نظر کن
به نزد عاشقان یک شب گذر کن
ببین آن روی زرد و چشم گریان
ز بد عهدی دل خود را خبر کن
ترا رخصت که داد ای مهر پرور
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲
دلا تا کی سر گفتار داری
طریق دیدن و کردار داری
ظهور ظاهر احوال خود را
ظهور ظاهر اظهار داری
اگر مشتاق دلداری و دایم
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰
دلم بردی و جان بر کار داری
تو خود جای دگر بازار داری
نباشد عاشقت هرگز چو من کس
اگر چه عاشق بسیار داری
ز رنج غیرتت بیمار باشم
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۱
یکی بهتر ببینید ایها الناس
که می دیگر شود عالم به هر پاس
دمی از گردش حالات عالم
نمییابم نجات از بند وسواس
چو دل در عقدهٔ وسواس باشد
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۰
زهی پشت و پناه هر دو عالم
سر و سالار فرزندان آدم
دلیل راهت ابراهیم آزر
منادی ملتت عیسی مریم
شبستان مقامت قاب قوسین
[...]
