دلم بردی و جان بر کار داری
تو خود جای دگر بازار داری
نباشد عاشقت هرگز چو من کس
اگر چه عاشق بسیار داری
ز رنج غیرتت بیمار باشم
چو تو با دیگران دیدار داری
عزیزت خوانم ای جان جهانم
از آنست کین چنینم خوار داری
کسی کو عاشق روی تو باشد
سزد او را نزار و زار داری
دو چشمم هر شبی تا بامدادان
ز هجر خویشتن بیدار داری
شدم مهجور و رنجور تو زیراک
تو خوی عالم غدار داری
تو را دارم عزیز ای ماه چون گل
چرا بیقیمتم چون خار داری
نگر تا کی مرا از داغ هجران
لبی خشک و دلی پر نار داری
تو خود تنها جهان را میبسوزی
چرا بر خود بلا را یار داری
بکن رحمی بدین عاشق اگر هیچ
امید رحمت جبار داری
سنایی را چنان باید کزین پس
ز وصل خویش بر خوردار داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مگر تو سال و مه این کار داری
که یار مهربان را خوار داری
دلا تا کی سر گفتار داری
طریق دیدن و کردار داری
ظهور ظاهر احوال خود را
ظهور ظاهر اظهار داری
اگر مشتاق دلداری و دایم
[...]
بقدر آن که علم و کار داری
بدان ارزی بدان مقدار داری
تو گرچه لشکر خونخوار داری
ز هر سو کشته بسیار داری
وگر زین ناسزا دل عار داری
کرم بسیار و دل بسیار داری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.