گنجور

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

ایا شکسته سر زلف ترک کاشغری

شکنج تو علم پرنیان شوشتری

بزیر دامنت اندر بنفشه بینم و تو

بنفشه را سپری یا بنفشه را سپری

چنان مسیر اگر پیش او سپر شده ای

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۷۲ - ایضاً در مدح سلطان محمود

 

چو جای داد بود پادشاه دادگری

چو جای نام بود شهریار ناموری

یمین دولت و ملکی امین ملت و دین

ز ذوالجلال برحمت زمانه را نظری

بقوت فلکی و بافسر ملکی

[...]

عنصری
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۶

 

ایا همیشه به نوروز سوی هر شجری

تو ناپدید و پدید از تو بر شجر اثری

توی که جز تو نپنداشت با بصارت خویش

عفیفه مریم مر پور خویش را پدری

به تو نداد کسی مال و متهم تو بوی

[...]

ناصرخسرو
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۶۶

 

پریرخی که ز شرمش نهان شدست پری

پری مثال نهان گشت و شد ز مهر بری

عیان بدیده گر او را نبینی آن نه عجب

که گر پریست چنین آمدست رسم پری

گر آبگینه پری را ببیندی بدرست

[...]

ازرقی هروی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۴ - فی المدیحه

 

بخد و قد تو ای شهره ترک کاشغری

خجل شدند گل سرخ سرو غاتفری

ستاره بارم هر شب ز دیده تا بسحر

چو یادم آید از آن سی ستاره سحری

بدخل شوشتر ارزد سه بوسه از لب تو

[...]

قطران تبریزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۴۳

 

اگر به داد بود نام شاه دادگری

وگر به تاج بود فخر شاه تاجوری

چو روز بزم بود آفتابِ با قدحی

چو روز رزم شود آسمان با کمری

فلک نیی و به قدر بلند چون فلکی

[...]

امیر معزی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۲ - در وصف معشوق

 

بما یکی پسر اگر ره وفا سپری

ز من نخواهم تیغ جفات را سپری

طریق عشق تو جان پدر بجان سپرم

اگر نه باز بکین راه جان ما سپری

جمال روی تو یکچند که ندیده بدم

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶ - زلفک تو

 

چرا کند بسر زلفک تو گل سپری

چو کرد بایدش از باد پیش گل سپری

ز بوی زلف تو و رنگ و بوی گل پسرا

شگفت نیست که گردند مشک و گل سپری

گل رخ تو ندانم چرا همی سازد

[...]

سوزنی سمرقندی
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵۴ - فی‌الموعظة

 

چهار چیزست آیین مردم هنری

که مردم هنری زین چهار نیست بری

یکی سخاوت طبعی چو دستگاه بود

به نیکنامی آن را ببخشی و بخوری

دو دیگر آنکه دل دوستان نیازاری

[...]

انوری
 

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل سوم » منقولات » شمارهٔ ۱۵۴

 

کی گشت زنده بدوهرکه گشت مرده بدو

ازو حیات نیابی کی از جزو نَبُری

مقام صفوت خواهی و پایت آلوده

خسیس همت ترسم کی اندرو نخوری

محمد بن منور
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۹ - النوبة الثالثة

 

در سرای مرا گه گهی تو حلقه بزن

صواب نیست که بیگانه‌وار برگذری‌

و گر حدیث کنی، جز حدیث ما نکنی!

و گر شراب خوری، جز بیاد ما نخوری!

میبدی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲۹ - در مدح علاء الدین اتسز شاه خوارزم

 

افاق زیر خاتم خوارزم شاهی است

مانا ز بخت یافت نگین پیمبری

پیش سپید مهرهٔ قدرش زبون‌تر است

از بانگ پشه دبدبهٔ کوس سنجری

از بهر آنکه نامهٔ درگاه او برد

[...]

خاقانی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

 

خورانمت می جان تا دگر تو غم نخوری

چه جای غم که ز هر شادمان گرو ببری

فرشته‌ای کنمت پاک با دو صد پر و بال

که در تو هیچ نماند کدورت بشری

نمایمت که چگونه‌ست جان رسته ز تن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷۰

 

اگر به خشم شود چرخ هفتم از تو بری

به جان من که نترسی و هیچ غم نخوری

اگر دلت به بلا و غمش مشرح نیست

یقین بدانک تو در عشق شاه مختصری

ز رنج گنج بترس و ز رنج هر کس نی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷۱

 

دلا همای وصالی بپر چرا نپری

تو را کسی نشناسد نه آدمی نه پری

تو دلبری نه دلی لیک به هر حیله و مکر

به شکل دل شده‌ای تا هزار دل ببری

دمی به خاک درآمیزی از وفا و دمی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷۲

 

به من نگر که به جز من به هر کی درنگری

یقین شود که ز عشق خدای بی‌خبری

بدان رخی بنگر که کو نمک ز حق دارد

بود که ناگه از آن رخ تو دولتی ببری

تو را چو عقل پدر بوده‌ست و تن مادر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸۹

 

به اهل پرده اسرارها ببر خبری

که پرده‌های شما بردرید از قمری

نشسته بودند یک شب نجوم و سیارات

برای طلعت آن آفتاب در سمری

برید غیرت شمشیر برکشید و برفت

[...]

مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۷

 

اگر به مصلحت از پیش دوست برگذری

چرا به گوشه ی چشم از قفا نمی نگری

بدین شمایل و شکل از نقاب ممکن نیست

که آدمی به درآید چه آدمی که پری

وجودِ پاک تو با آب و گِل نیامیزد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۸

 

سواره هر چه به نظّاره گاه برگذری

به یک کرشمه چه باشد که باز پس نگری

رقیب خود ز تو خالی نمی شود یک دم

چنین یکی شده باهم که دید دیو و پری

به دستِ باد غباری فرست از آن خاکی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۰

 

جهان خراب شد از نسبتِ پدر پسری

مکن عمارت اگر عاقلی که بر نخوری

ز روزگار همین بهره بس که در کنجی

حدیث کس ننیوشی و نامِ کس نبری

چو آدم از طلبِ گندمی مشو فرتوت

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode