گنجور

 
مولانا

دلا همای وصالی بپر چرا نپری

تو را کسی نشناسد نه آدمی نه پری

تو دلبری نه دلی لیک به هر حیله و مکر

به شکل دل شده‌ای تا هزار دل ببری

دمی به خاک درآمیزی از وفا و دمی

ز عرش و فرش و حدود دو کون برگذری

روان چرات نیابد چو پر و بال ویی

نظر چرات نبیند چو مایه نظری

چه زهره دارد توبه که با تو توبه کند

خبر کی باشد تا با تو ماندش خبری

چه باشد آن مس مسکین چو کیمیا آید

که او فنا نشود از مسی به وصف زری

کیست دانه مسکین چو نوبهار آید

که دانگیش نگردد فنا پی شجری

کیست هیزم مسکین که چون فتد در نار

بدل نگردد هیزم به شعله شرری

ستاره‌هاست همه عقل‌ها و دانش‌ها

تو آفتاب جهانی که پرده شان بدری

جهان چو برف و یخی آمد و تو فصل تموز

اثر نماند از او چون تو شاه بر اثری

کیم بگو من مسکین که با تو من مانم

فنا شوم من و صد من چو سوی من نگری

کمال وصف خداوند شمس تبریزی

گذشته‌ست ز اوهام جبری و قدری

 
 
 
عنصری

ایا شکسته سر زلف ترک کاشغری

شکنج تو علم پرنیان شوشتری

بزیر دامنت اندر بنفشه بینم و تو

بنفشه را سپری یا بنفشه را سپری

چنان مسیر اگر پیش او سپر شده ای

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

ایا همیشه به نوروز سوی هر شجری

تو ناپدید و پدید از تو بر شجر اثری

توی که جز تو نپنداشت با بصارت خویش

عفیفه مریم مر پور خویش را پدری

به تو نداد کسی مال و متهم تو بوی

[...]

ازرقی هروی

پریرخی که ز شرمش نهان شدست پری

پری مثال نهان گشت و شد ز مهر بری

عیان بدیده گر او را نبینی آن نه عجب

که گر پریست چنین آمدست رسم پری

گر آبگینه پری را ببیندی بدرست

[...]

قطران تبریزی

بخد و قد تو ای شهره ترک کاشغری

خجل شدند گل سرخ سرو غاتفری

ستاره بارم هر شب ز دیده تا بسحر

چو یادم آید از آن سی ستاره سحری

بدخل شوشتر ارزد سه بوسه از لب تو

[...]

امیر معزی

اگر به داد بود نام شاه دادگری

وگر به تاج بود فخر شاه تاجوری

چو روز بزم بود آفتابِ با قدحی

چو روز رزم شود آسمان با کمری

فلک نیی و به قدر بلند چون فلکی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه