گنجور

 
قطران تبریزی

بخد و قد تو ای شهره ترک کاشغری

خجل شدند گل سرخ سرو غاتفری

ستاره بارم هر شب ز دیده تا بسحر

چو یادم آید از آن سی ستاره سحری

بدخل شوشتر ارزد سه بوسه از لب تو

چو مست بگذری اندر قبای شوشتری

ز شرم لفظ تو خامش بود همیشه نگار؟

زرشک روی تو پنهان رود همیشه پری

ز قامت تو بتاب اندر است سرو سهی

ز رفتن تو بدرد اندر است کبک دری

بهر کجا گذری بستگان خود بینی

بهر کجا نگری خستگان خود نگری

اگر نه خون دل من ز می حلال تر است

چرا که خون دل من خوری و می نخوری

ز دیده گوهر بارم همیشه بر رخ زرد

چو در بارد بر برزائران شه گهری

بروز مردی پیش جهانیان سپر است

بروز رادی کان جهان کند سپری

هزار سال عطای تکلفی بخشد

کسی که یابد ازو یک عطای ماحضری

ایا مظفر پیروز روز عالی بخت

بروز جنگ مکان سعادت و ظفری

ولایت گذری با تو زان گرفت درنگ

که بخشش تو درنگیست مال تو گذری

ز تیغ آفت پیش جهانیان ز رهی

ز تیر محنت پیش جهانیان سپری

ز طبع تو نشود مرد می و فضل جدا

ز روی تو نشود فرخی و فر بری

بود خلاف تو کردن بجان خصم خطر

سوی خطر نکند میل مردم خطری

هزار نکته بگوئی که هیچ نسگالی

بدانک طبع زکی داری و زبان جری

بگرد مهر تو گشتن نشان دانائی است

بگرد کین تو گشتن دلیل خیره سری

همیشه مر گهر فضل و جود را صدفی

همیشه مر صدف مال و ملک را گهری

بمجلس اندر کوه سخاوت و خردی

بلشگر اندر کان سیاست و هنری

همه نهاد و سخا و خوی پدر داری

بروی نیکو آئینه دل پدری

درخت میوه فرخنده سبز باد مدام

همیشه آن پدری کش بود چو تو پسری

فرید عقل و فر مردمی و مردی وجود

فرید حلم و فر فرخی و فضل و فری

همیشه خواسته از گنج تو بود بسفر

همیشه مهمان اندر سرای تو حضری

همیشه تیر تو اندر دل عدو بحضر

همیشه خواب معادی ز بیم تو سفری

موافقان تو از دولت تو خنداخند

مخالفان تو از بیم تو گری و گری

همیشه تا چو زریر و چو معصفر باشد

از انده و غم و ناز و طرب رخ بشری

رخ مخالف تو روز و شب زریری باد

رخ موافق تو سال و ماه معصفری