گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴

 

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم؟

به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟

نه قوتی که توانم کناره‌ جُستن از او

نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم

نه دست صبر که در آستین عقل برم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۴

 

من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم

کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم

بپرس حال من آخر چو بگذری روزی

که چون همی‌گذرد روزگار مسکینم؟

من اهل دوزخم ار بی تو زنده خواهم شد

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳

 

چه خوش بود دو دلارام دست در گردن

به هم نشستن و حلوای آشتی خوردن

به روزگار عزیزان که روزگار عزیز

دریغ باشد بی دوستان به سر بردن

اگر هزار جفا سروقامتی بکند

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۵

 

میان باغ حرام است بی تو گردیدن

که خار با تو مرا به که بی تو گل چیدن

و گر به جام برم بی تو دست در مجلس

حرام صرف بود بی تو باده نوشیدن

خم دو زلف تو بر لاله حلقه در حلقه

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴

 

نشان بخت بلند است و طالع میمون

علی الصباح نظر بر جمال روزافزون

علی الخصوص کسی را که طبع موزون است

چگونه دوست ندارد شمایل موزون

گر آبروی بریزد میان انجمنت

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷

 

چه روی و موی و بناگوش و خط و خال است این

چه قد و قامت و رفتار و اعتدال است این

کسی که در همه عمر این صفت مطالعه کرد

به دیگری نگرد یا به خود محال است این

کمال حسن وجودت ز هر که پرسیدم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴

 

بیا که در غم عشقت مشوشم بی‌تو

بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی‌تو

شب از فراق تو می‌نالم ای پری‌رخسار

چو روز گردد گویی در آتشم بی‌تو

دمی تو شربت وصلم نداده‌ای جانا

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶

 

دریچه‌ای ز بهشتش به روی بگشایی

که بامداد پگاهش تو روی بنمایی

جهان شب است و تو خورشید عالم آرایی

صباح مقبل آن کز درش تو بازآیی

به از تو مادر گیتی به عمر خود فرزند

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵

 

چه جرم رفت که با ما سخن نمی‌گویی

جنایت از طرف ماست یا تو بدخویی

تو از نبات گرو برده‌ای به شیرینی

به اتفاق ولیکن نبات خودرویی

هزار جان به ارادت تو را همی‌جویند

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۸

 

تو خون خلق بریزی و روی درتابی

ندانمت چه مکافاتِ این گنه یابی

تَصُدُّ عَنّی فِی الجَوْرِ وَ النّویٰ لٰکِن

إِلَیْکَ قَلْبی یا غایَةَ المُنَیٰ صابِ

چو عندلیب چه فریادها که می‌دارم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷

 

چه باز در دلت آمد که مهر برکندی

چه شد که یار قدیم از نظر بیفکندی

ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست

هنوز وقت نیامد که بازپیوندی

بود که پیش تو میرم اگر مجال بود

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۰

 

خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی

که برگذشتی و از دوستان نپرسیدی

گرفتمت که نیامد ز روی خلق آزرم

که بی‌گنه بکشی از خدا نترسیدی

بپوش روی نگارین و موی مشکین را

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۱

 

مگر دگر سخن دشمنان نیوشیدی

که روی چون قمر از دوستان بپوشیدی

من از جفای زمان بلبلا نخفتم دوش

تو را چه بود که تا صبح می‌خروشیدی

قضا به ناله مظلوم و لابه محروم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۲

 

دو چشم مست تو برداشت رسم هشیاری

و گر نه فتنه ندیدی به خواب بیداری

زمانه با تو چه دعوی کند به بدمهری

سپهر با تو چه پهلو زند به غداری

معلمت همه شوخی و دلبری آموخت

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۴

 

مرا دلیست گرفتار عشق دلداری

سمن بری صنمی گلرخی جفاکاری

ستمگری شغبی فتنه‌ای دل آشوبی

هنروری عجبی طرفه‌ای جگرخواری

بنفشه زلفی نسرین بری سمن بویی

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵

 

من از تو روی نپیچم گرم بیازاری

که خوش بود ز عزیزان تحمل خواری

به هر سلاح که خون مرا بخواهی ریخت

حلال کردمت الا به تیغ بیزاری

تو در دل من از آن خوشتری و شیرین‌تر

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷

 

اگر به تحفه جانان هزار جان آری

محقر است نشاید که بر زبان آری

حدیث جان بر جانان همین مثل باشد

که زر به کان بری و گل به بوستان آری

هنوز در دلت ای آفتاب رخ نگذشت

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۹

 

حدیث یا شکر است آن که در دهان داری

دوم به لطف نگویم که در جهان داری

گناه عاشق بیچاره نیست در پی تو

گناه توست که رخسار دلستان داری

جمال عارض خورشید و حسن قامت سرو

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۳

 

تو در کمند نیفتاده‌ای و معذوری

از آن به قوت بازوی خویش مغروری

گر آن که خرمن من سوخت با تو پردازد

میسرت نشود عاشقی و مستوری

بهشت روی من آن لعبت پری رخسار

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۶

 

اگر کلاله مشکین ز رخ براندازی

کنند در قدمت عاشقان سراندازی

اگر به رقص درآیی تو سرو سیم اندام

نظاره کن که چه مستی کنند و جانبازی

تو با چنین قد و بالا و صورت زیبا

[...]

سعدی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۶
sunny dark_mode