گنجور

 
سعدی

مرا دلیست گرفتار عشق دلداری

سمن بری صنمی گلرخی جفاکاری

ستمگری شغبی فتنه‌ای دل آشوبی

هنروری عجبی طرفه‌ای جگرخواری

بنفشه زلفی نسرین بری سمن بویی

که ماه را بر حسنش نماند بازاری

همای فری طاووس حسن و طوطی نطق

به گاه جلوه گری چون تذرو رفتاری

دلم به غمزه جادو ربود و دوری کرد

کنون بماندم بی او چو نقش دیواری

ز وصل او چو کناری طمع نمی‌دارم

کناره کردم و راضی شدم به دیداری

ز هر چه هست گزیر است و ناگزیر از دوست

چه چاره سازد در دام دل گرفتاری

در اشتیاق جمالش چنان همی‌نالم

چو بلبلی که بماند میان گلزاری

حدیث سعدی در عشق او چو بیهده ا‌ست

نزد دمی چو ندارد زبان گفتاری