سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۶
چه دلبری که رخ تست در گلستان ماه
چو آفتاب بروی تو دارد ایمان ماه
بآفتاب که روز آورد نظر نبود
مرا که هست ز روی تو در شبستان ماه
کمال حسن ترا در وجود آن اثرست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶
مرا زعشق تو باریست بر دل افتاده
مرا زشوق تو کاریست مشکل افتاده
ندیده دیده من تاب آفتاب رخت
ولی حرارت مهر تو در دل افتاده
درین رهی که گذر نیست رخش رستم را
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹
ایا رخت زگریبان قمر برآورده
خط لب تو نبات از شکر برآورده
بدید روی تو خورشید گفت رنگ رخش
گلیست سرخ زروی قمر برآورده
در آینه چو خط سبز بر لبت بینی
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۴
شکر لبی که مرا جان دهد بهر خنده
دلم ربود بدان پسته شکر خنده
رخش بگاه نظر گلشنیست در نوروز
لبش بوقت سخن غنچه ییست در خنده
اگرچه غنچه (لبی) ای نگار دایم باد
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۶
تو می روی و مرا نقش تست در دیده
بیا که سیر نمی گردد از نظر دیده
از آن چراغ که در مجلس تو برمی شد
بجای سرمه کشیدیم دوده در دیده
از آن ز دیده مردم چو روح پنهانی
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴
چو کرد زلف تو پیرامن قمر حلقه
قمر ز هر طرفی بوسه داد بر حلقه
ز بند و حلقه زلف تو برده بودم جان
کمند زلف تو بازم کشید در حلقه
ز عاشقان تو ز آن زلف کس پریشان نیست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۵
چو نیست غیر تو کس آفتاب با سایه
تو سایه بر سر من افگن ای هما سایه
دلم بوصل طمع کرد گفتم اینت محال
که جمع می نشود آفتاب با سایه
میان روی تو و آفتاب تابان هست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۷
به خود نظر کن اگر میخوهی که جان بینی
به جان که آنچه ز جان خوشتر است آن بینی
دل شکسته ما در نظر کجا آید
ترا که در تن خود بنگری و جان بینی
ترا بباغ چه حاجت بود که هر ساعت
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۹
بچشم مست خود آن را که کرده ای نظری
نمانده است ز هشیاری اندرو اثری
می مشاهده تو بجام نتوان خورد
که من چو چشم تو مستم بجرعه نظری
اگر چو آب بگردی بگرد روی زمین
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۵
ز بار عشق توام طالب سبکساری
ولی چه چاره که دولت نمیدهد یاری
که کرد بر من مسکین بَدَل به جز عشقت
نشاط را به غم و خواب را به بیداری
گناه کردم و با روی تو ز زلفت گفت
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۹
تویی که عارض رخسار دلستان داری
دلم به غمزه ربودیّ و قصد جان داری
تو بوستان جمالیّ و ناشکفته هنوز
هزار غنچه بر اطراف بوستان داری
بدین رخ چو مه و قامت چو سرو روان
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۰
از آن شکر که تو در پسته دهان داری
سزد که راتبه جان من روان داری
به بوسه تربیتم کن که من برین درگه
نه آن سگم که تو تیمار من بنان داری
نظر در آینه کن تا تو را شود روشن
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۷
بهار آمد و گویی که باد نوروزی
فشانده مشک بر اطراف باغ پیروزی
کنار جوی چو شد سبز در میان چمن
بیا بگو که چه خواهم من از تو نوروزی
ز وصل شاهد گل گشت ناله بلبل
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۸
اگر فراق تو زین سان اثر کند روزی
مرا بخون جگر دیده تر کند روزی
ازین نکوترم ای دوست گر نخواهی داشت
غم تو حال مرا زین بتر کندروزی
برین خرابه که محنت ازو نمی گذرد
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۶
مباد دل ز هوای تو یک زمان خالی
که بی هوای تو دل تن بود ز جان خالی
همای عشق ترا هست آشیانه دلم
مباد سایهٔ این مرغ از آشیان خالی
ز روی تو ز زمین تا بآسمان پر نور
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۷
ایا بدور تو از مثل تو جهان خالی
کدام دور ز تو بود یک زمان خالی
تو در میان نه و ذکر تو در میان همه
تو در مکان نه و نبود ز تو مکان خالی
زبان که نیست بذکر تو در دهان گردان
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۵
ایا بحسن رخت را لوای سلطانی
بروی صورت زیبای حسن را جانی
خطیست بر رخ تو از مداد نورالله
نه از حروف مرکب چو خط پیشانی
من از لطافت جان تو چون کنم تعبیر
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۸
ایا بحسن رخت را لوای سلطانی
بروی صورت زیبای حسن را جانی
فراز کرسی افلاک شاه خورشیدست
خلیفه رخ تو بر سریر سلطانی
خطیست بر رخ تو از مداد نورالله
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۹
زمهر روی توای سرو ماه پیشانی
همی نهم همه برخاک راه پیشانی
بر آن بساط که سرباخت بایدم چکنم
که برزمین ننهم پیش شاه پیشانی
ببوی آنکه درم واکنی همی مالم
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۰
چنین که تو سمری ای پسر بشیرینی
بدور تو نکند کس نظر بشیرینی
شکرفشان لب تو دید و شد بجان مایل
دلم بسوی تو همچون جگر بشیرینی
اگر ز لعل تو بودی نشان در اول عهد
[...]