گنجور

 
سیف فرغانی

ایا بدور تو از مثل تو جهان خالی

کدام دور ز تو بود یک زمان خالی

تو در میان نه و ذکر تو در میان همه

تو در مکان نه و نبود ز تو مکان خالی

زبان که نیست بذکر تو در دهان گردان

ببرمش که ازو به بود دهان خالی

دلم ز معنی عشقت تهی نخواهد شد

اجل اگر چه کند صورتم ز جان خالی

گداخت بر تن من گوشت همچو پیه از آنک

ز مغز مهر توام نیست استخوان خالی

رهی بکوی تو چون در نیاید و برود

ولیک از او نبود هرگز آستان خالی

ز چنگ عشق تو همچون رباب می نالم

چو دم دهیش نباشد نی از فغان خالی

در آن زمان که ز هستی خویش پر بودم

نبود همتم از قید این و آن خالی

از آفتاب رخت ذره ذره کم گشتم

شود بروز ز استاره آسمان خالی

همای عشق تو پرواز کرد گرد جهان

ندید در خور خود هیچ آشیان خالی

تو وصف خویش همی گو که سیف فرغانیست

بسان صورت دیوار از زبان خالی

 
 
 
همام تبریزی

مباد دل ز هوای تو یک زمان خالی

که اعتبار ندارد تنی ز جان خالی

همای عشق تو را هست آشیان دل من

مباد سایه آن مرغ از آشیان خالی

در آن جهان نبود مایه هیچ جانی را

[...]

سیف فرغانی

مباد دل ز هوای تو یک زمان خالی

که بی هوای تو دل تن بود ز جان خالی

همای عشق ترا هست آشیانه دلم

مباد سایه این مرغ از آشیان خالی

ز روی تو ز زمین تا بآسمان پرنور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه