گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

پی تدارک تقصیر صبحدم برخیز

به بام میکده خورشید زد علم برخیز

گر از خمار سحرگاه سرگران شده‌ای

ز می عصا کن و از تکیه‌گاه غم برخیز

جماعتی گهر شب چراغ می طلبند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

فتاده ام به میان غم از کران برخیز

به تیر غمزه ابروی چون کمان برخیز

زمام خاطر من بسته تصرف تست

اگر قبول نداری به امتحان برخیز

ترانه ای نسرودیم بلبلانه که زاغ

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

نشست اختر پروین ز پرنیان برخیز

غبار کاهکشان رفت میکشان برخیز

ز مطرب ار نخلد گوش ابروان برتاب

ز ساقی ار نچمد جام سرگران برخیز

مبارک است سحر روی دوستان دیدن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

کسی به مشک نگفتست کم کن از انفاس

که از دم خوش تو خسته می شود کناس

خدا به لفظ کنی کاینات می سازد

نمی توان ز ستایش قصور کرد قیاس

تعرضی که نماید به نکته های حکیم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

گشود ابر بغل بر چمن سپاس سپاس

ز زیر پرده برآمد عروس خوش انفاس

کنار دشت و چمن شد پر از کرامت ابر

هزار شکر که عالم برآمد از افلاس

کنون چو مهره طاسست پر نگار زمین

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

بگو به دیر خرابات السلام و مترس

به جام و مغبچه در باز ننگ و نام و مترس

حضور وقت در آمیزش محبانست

کمرگشای و لبالب بنوش جام و مترس

رمیدگی حریف از حجاب هشیاریست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

تو عیش و ناز مرا از امیدواری پرس

ذلیل دوست شو و قدر من ز خواری پرس

به ذوق من نرسی زین جراحتی که تو راست

نشان لذتم از زخم های کاری پرس

ز فکر دوست سر پر غرور را چه خبر

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

تو کودکی به بزرگان زبان درازی بس

به صید شیردلان قصد شاهبازی بس

برای قبله اسلام کعبه ساخته اند

نیاز خاک سر کوی خانه سازی بس

ز شهر گرد به یک تاختن برآوردی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

به اختیار تو در باختم ارادت خویش

کنون به لطف تو مستغنیم من درویش

نمی توان دل یک ذره بی جراحت یافت

ز ابروی تو که تیری خطا نکرد از کیش

ز صد هزار یکی با تو ره به سر نبریم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸

 

به سینه گریه گره شد نقاب برتر کش

دل کباب مرا زآتش درون برکش

نوشتم آن چه ز دل بر زبان من دادی

به سهو اگر رقمی کرده ام قلم درکش

برون خرام و بیارای بزم و خوش بنشین

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱

 

بلاست خط نگارین و زلف خود به خمش

دگر ز فتنه چه بر سر نوشته تا قلمش

به این جمال و نکویی که اوست می‌ترسم

موحدان به خدایی کنند متهمش

اگر فریب ملایک دهد عجب نبود

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

رمید طایر جانم ز آشیانه خویش

که در هوای تو خوش یافت آب و دانه خویش

دل از قفای نظر کو به کوی می گردد

نظر ز شوق تو گم کرده راه خانه خویش

ز باغ رفت گل و بلبلان خموش شدند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶

 

به بوی می دو سه ژولیده مرقع پوش

میان دیر خرابات آمدیم به هوش

چو رطل می به دهان قنینه دوخته چشم

چو شیشه پنبه به وعظ سبو کشیده به گوش

ز هر چه فایده ای دیده بهره ور گشته

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

حریف خود شو و یا خود برآر آز خلوت خاص

چو سرو باش که هست از هوای خود رقاص

نشان نداده گرانمایه تر ز تو گهری

از آن زمان که به این بحر می رود غواص

به جرم یک نظر ناگهان که افکندم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

همیشه خنده شادی به آن لبان مخصوص

فریب حسن به اقبال جاودان مخصوص

در تو قبله امیدهای روحانی

سر نیاز به آن خاک آستان مخصوص

شکایت تو چو فکرم ز مغز بیگانه

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

نه خانقاه نشین می شویم و نی مرتاض

که می فروش کریم است و جام می فیاض

جز این ادیب نگوید به ما که چون طفلان

روان کنید سواد و سیه کنید بیاض

درازی شب ما گو به هر دم افزون شو

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

دهم دو ملک به یک نغمه رباب عوض

کنم به سایه ابری صد آفتاب عوض

ز قید خانقهم دل گرفته دیر کجاست؟

که زهد ناب کنم با شراب ناب عوض

سبویم از چه زمزم شکسته می آید

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

حضور وقت نمی‌یابم و حلاوت فرض

دلم به قهر تو رهن است و جان ز لطف تو قرض

به هم برآمده از شوخی تو اوقاتم

نه سنتم ز تو سنت بود نه فرضم فرض

فلک حجاب دعایم نمی شود اما

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

جگر به خنده همی‌سوز و بر کران می‌غلت

گهر به نکته همی‌ریز و در میان می‌غلت

ز جعد خویش گلستان نما شبستان را

خیال سبزه و سنبل کن و بر آن می‌غلت

اگر چو نخل مرادم به بر نمی‌آیی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲

 

درود پاک تو بر ریش باصفا واعظ

که ره ز قول تو دور است تا خدا واعظ

تو از عذاب خدا ما ز مغفرت گوییم

نگاه کن تو کجایی و ما کجا واعظ

نفس ز دوری و بیگانگی زنی هر دم

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode