گنجور

 
نظیری نیشابوری

جگر به خنده همی‌سوز و بر کران می‌غلت

گهر به نکته همی‌ریز و در میان می‌غلت

ز جعد خویش گلستان نما شبستان را

خیال سبزه و سنبل کن و بر آن می‌غلت

اگر چو نخل مرادم به بر نمی‌آیی

چو آرزوی دلم در میان جان می‌غلت

ز درس و مدرسه کاری به نقد نگشاید

پیاله می‌کش و بر فرش گلسِتان می‌غلت

مثال نکتهٔ سنجیده بی‌اثر تا چند

گهی به لغزش مستانه بر زبان می‌غلت

معاندان به سنان می‌زنند و می‌گذرند

به خاک معرکه مجروح و خون‌فشان می‌غلت

خدنگ طبیعت این قوم برنمی‌تابند

همین که پَر ز تو یابند چون کمان می‌غلت

نیافتیم «نظیری» کسی تو گر یابی

پیش چو باد همی‌گیر و بر نشان می‌غلت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode