گنجور

 
نظیری نیشابوری

تو کودکی به بزرگان زبان درازی بس

به صید شیردلان قصد شاهبازی بس

برای قبله اسلام کعبه ساخته اند

نیاز خاک سر کوی خانه سازی بس

ز شهر گرد به یک تاختن برآوردی

ز رخش جور فرود آی تاکتازی بس

تو خوب رو به هر آلایشی قبول دلی

مساز جامه نمازی، رخ نمازی بس

به روی معجزه خال مجاهدی که تو راست

برای کشتن اهل فرنگ غازی بس

چنان برد دل محمود چشم هندویت

که با ایاز بگوید دگر ایازی بس

قد چو چنگ نگویم که در کنارم گیر

به نغمه ای که ز دورم همی نوازی بس

نیاز، شیوه ما عاجزان محتاج است

تو را که حسن و جمالست بی نیازی بس

نقاب طلعت خورشید چند خواهی بود

شبا! تو زلف نگارم نیی درازی بس

چو صبح بر مه و انجم خلاف می گرم

همین که خصم شود پست سرفرازی بس

ز کج قمار «نظیری » به راستی نبری

به کم زنان دغاباز پاکبازی بس

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode