گنجور

 
نظیری نیشابوری

بلاست خط نگارین و زلف خود به خمش

دگر ز فتنه چه بر سر نوشته تا قلمش

به این جمال و نکویی که اوست می‌ترسم

موحدان به خدایی کنند متهمش

اگر فریب ملایک دهد عجب نبود

که یاصمد بنویسند جای یاصنمش

شبی به ناله دلش را اگر به دست آری

به هر امید توان کرد تکیه بر کرمش

دلی که راه به آن چشمه زنخدان برد

مسیح آب خضر می دهد به جام جمش

شعور نیست که یک دم به خویش پردازم

خرابم از قدح التفات دم به دمش

اگر زین به رگم ریش باخبر نشوم

ز پای تا بسرم محو لذت المش

به قید زلف گره گیر او گرفتارم

دریغ جان نتوانم فشاند در قدمش

پریده دل به هوای کسی «نظیری » را

که گرد کعبه بگردد کبوتر حرمش

 
 
 
امامی هروی

چو در سخا و سخن قوت حیات نهاد

خدای عزوجل هر دم از دم و حکمش

خواص معجز عیسی و خضر کرد پدید

نتایج سر کلک از عنایت قلمش

مرا بخاسته ز آثار همت عالی

[...]

مجد همگر

دلم خرید غم و جان فشاند در قدمش

گرش دمی نخورد غم شود گسسته دمش

غمش ز خوردن خون دل من آمد سیر

دلم هنوز به سیری نمی رسد ز غمش

شکست قلب دلم نادرست پیمانش

[...]

امیرخسرو دهلوی

گر، ای نسیم، ترا ره دهنده در حرمش

ببوسی از من خاکی نشانه قدمش

بخوان به حضرت او زینهار از سر سوز

تحیتی که نوشتم، همه به خون رقمش

ز بعد عرض تحیت اگر به ما برسد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
میلی

درین غمم که مباد از نگاه دم بدمش

به آشنایی پنهان کنند متّهمش

ز نامه حالت عاشق نمی‌توان دانست

که غیر نام تو بیرون نیاید از قلمش

ز دردمندی من، غیر شاد و من خوشدل

[...]

عرفی

ملک به سهو نویسد چو نامهٔ ستمش

سزد که خون شهیدان تراود از قلمش

کدام نامهٔ بیداد از او نوشته ملک

که من به قطرهٔ اشکی نوشته ام رقمش

چگونه جور به عنوان لطف بنویسد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه