گنجور

 
نظیری نیشابوری

دهم دو ملک به یک نغمه رباب عوض

کنم به سایه ابری صد آفتاب عوض

ز قید خانقهم دل گرفته دیر کجاست؟

که زهد ناب کنم با شراب ناب عوض

سبویم از چه زمزم شکسته می آید

به گردن خم می افکنم طناب عوض

دلی ز بادیه کعبه تشنه تر دارم

روم به دیر به طوفان کنم شراب عوض

طمع که سر به زمین داد آبرویم را

به جوی حاصلم آرد به جرعه آب عوض

فلک که پرده ز چشم حسود دور انداخت

ز تاب می فکند بر رخم نقاب عوض

عمارت دل من دور چرخ برهم زد

که نیست مایه صد گنج این خراب عوض

به مدعای دل خود کجا رسم؟ هیهات

که صد سؤال مرا نیست یک جواب عوض

کنون دل و خرد از خواب چشم بگشایند

که رفت دیده سوداییم به خواب عوض

نماند مایه «نظیری » قناعت اکسیر است

مجو جز از در همت به هیچ باب عوض