گنجور

 
نظیری نیشابوری

پی تدارک تقصیر صبحدم برخیز

به بام میکده خورشید زد علم برخیز

گر از خمار سحرگاه سرگران شده‌ای

ز می عصا کن و از تکیه‌گاه غم برخیز

جماعتی گهر شب چراغ می طلبند

مگر نصیب تو گردد شبی تو هم برخیز

قبول زخم طلب خاصه مطیعانست

همین که بر تو کشیدند این رقم برخیز

حقیقت همه کس ثبت در جریده اوست

به سهو حرف نیفتاده از قلم برخیز

به سوی او چو روی گوش کن گران درتاز

به نزد او چو رسی لنگ کن قدم برخیز

قدح ز دست بلا ما مدام می نوشیم

تو کز لطیفه غم می کشی الم برخیز

تنک شراب هوایی به کوی عشق مگرد

ز پای زود درآیی ز جای کم برخیز

گره چو نافه «نظیری » ز نیم ما بر کار

تو همچو نکهت از آن زلف خم به خم برخیز