گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴

 

دلم ز دانه ناکشته دامنی دارد

در این بهار که هر خوشه خرمنی دارد

حجاب دردسر یار می کشد ستم است

گل بهار تماشا نچیدنی دارد

مباد حوصله گلستان غبار شود

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۸

 

کسی که در دل خود از نیاز می‌گذرد

ز خاطر که به عمر دراز می‌گذرد

هلاک توبه پشیمان دلی که هر ساعت

گذشته از سر بیداد و باز می‌گذرد

اجل که جوهر شمشیر ناز می‌داند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۵

 

دلی کجاست که سامان عیش ما گیرد

گلاب خون ز گل سایه هما گیرد

شکست توبه ما صبح عید گلزار است

هوا ز سایه گل دست در حنا گیرد

غبار فتنه هوا را کند گریبان چاک

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱

 

دل رمیده به صد آب و تاب می سوزد

گهی ز صبر و گه از اضطراب می سوزد

به خوابم آمد و پنهان زد آتشی به دلم

چراغ بخت اسیران به خواب می سوزد

نهفته در بغل موج عکس روی تو را

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۷

 

گریختم که به گرد ره تو کس نرسد

گداختم که به آیینه ات نفس نرسد

به غنچه از گل همراهی صبا چه رسید؟

کسی به کام دل از سعی هیچ کس نرسد

بهار سوختگی را طراوت دگر است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۸

 

گذشته ایم ز سر تا به نقش پا چه رسد

بریده ایم ز دل تا به مدعا چه رسد

به هر که بود نصیبی ز هر چه داشت رسید

ستمگران همه چشمیم کز شما چه رسد

تو مست باده نازی کجا خبر داری

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۲

 

کسی که داغ جنونش طراز سر باشد

به هر کجا که رود نور در نظر باشد

ز خاکساری آن مرغ گل کند پرواز

که سایه قفسش نقش بال و پر باشد

به جان رشک خدایا که قاصد ما را

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۷

 

جنون فسرده دلم را طبیب خواهد شد

در این بهار صبا عندلیب خواهد شد

ز چشم مست تو دیدیم کافرستانی

که سینه بتکده و دل صلیب خواهد شد

وفا صبور تخلص دل اضطراب لقب

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۹

 

دمی که از نگهت سرمه ستم نکشد

عجب که آینه چون گل جبین به هم نکشد

فدای بیکسی کعبه گرفتاری

که صید منت خونگرمی حرم نکشد

ز اختلاط پریشان عیش در قفس است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۲

 

ز آسمان محبت چه وحی نازل شد

که یاد لاله و گل سنگ شیشه ی دل شد

چمن ز حسن که اعجاز رنگ و بو آموخت

که برگ لاله و گل فرد سحر باطل شد

هزار مرحله حسرت هزار قافله رشک

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۷

 

دلم زیاد نگاهت به شود می آید

چراغ خلوتم از بزم طور می آید

وداع هستی خود می کنم قرارم نیست

همین بس است که دیدم ز دور می آید

غبار راه قناعت که پیک اهل دل است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۶

 

ندیدنی است بساط جهان قدم بردار

نوشتنی است حدیث جنون قلم بردار

چه تحفه بهتر از این می بری که بنماید

برای زندگی آیینه عدم بردار

قدم به معرکه دل نهادن آسان نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۱

 

به نام گریه من فال می‌زند زنجیر

صلای شوخی اطفال می‌زند زنجیر

هوای گرم جنون خون به جوش می‌آرد

ز ناله‌ام رگ قیفال می‌زند زنجیر

ز برق‌تازی دیوانگی غبار شدم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۲

 

قرار بخش دل تنگ یاد آن گل بس

سواد سایه گل آشیان بلبل بس

ز صد نگاه ندانسته نیستم خرسند

مرا ترحم دانسته تغافل بس

مخوان فسانه تسبیح و قصه زنار

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۵

 

نکرده دست تهی اهل دیده را قلاش

به رنگ آیینه از نور می کنند معاش

نسب به ساغر جم می رساند آینه ام

ز ساده لوحی من راز عالمی شد فاش

چه گل ز باغ جراحت کسی تواند چید

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۷

 

شکار آینه گردیده آه می رسدش

پری کشیده به دام نگاه می رسدش

چه طعنه ها که به خورشید می تواند زد

شکسته از مژه طرف کلاه می رسدش

سپند طاقت سیماب دستگاه مرا

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۸

 

لبت به سهو نوازد گرم به یک دشنام

به من ز سستی طالع نمی رسد پیغام

ز دوست شکوه ندارم چه شد که عمر گذشت

وفای ما بقرار و جفای او بدوام

به جلوه آمدی و سوختم مبارک باد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۹

 

به خون تپیده شکاری ز صیدگاه توام

به جان رسیده غباری ز خاک راه توام

به تیغ تغافل نمی توان کشتن

شهید پرسش مژگان عذرخواه توام

چه بخت اینکه گل گفتگو توام چید

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۶

 

دلی به خاک ره انتظار می بندم

زگرد خویش چمن را نگار می بندم

هنوز نو سفر خواریم چه چاره کنم

به خویش تهمتی از اعتبار می بندم

به جان شیشه که دلبستگی نمی دانم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۷

 

نظر گشودم و سر منزل تو را دیدم

به دل گذشتم و سنگین دل تو را دیدم

ز غیرت که ندانم به خون رشک تپم

به هر طرف که شدم بسمل تو را دیدم

سراغ غیر گرفتم دچار شمع شدم

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۸
sunny dark_mode