گنجور

 
اسیر شهرستانی

به خون تپیده شکاری ز صیدگاه توام

به جان رسیده غباری ز خاک راه توام

به تیغ تغافل نمی توان کشتن

شهید پرسش مژگان عذرخواه توام

چه بخت اینکه گل گفتگو توام چید

همین بس است که در سایه نگاه توام

قلم نرفته به آشفته بهار وفا

به حشر نامه سفید از خط سیاه توام

اسیر باعث بیداد او نمی دانم

چه کرده ای تو که شرمنده گناه توام