گنجور

 
اسیر شهرستانی

دلی به خاک ره انتظار می بندم

زگرد خویش چمن را نگار می بندم

هنوز نو سفر خواریم چه چاره کنم

به خویش تهمتی از اعتبار می بندم

به جان شیشه که دلبستگی نمی دانم

ز موج باده زبان خمار می بندم

بهار چون نشود نقشبند حیرانی

نگاه را ز نگاهی نگار می بندم

کلید باغ دل میکشان نسیم گل است

طلسم توبه به نام بهار می بندم

هزار آبله بر پای یک نفس دارم

زبانی از گله روزگار می بندم

سری که بود به نامش نثار کردم اسیر

دلی به حلقه فتراک یار می بندم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode