گنجور

 
اسیر شهرستانی

به نام گریه من فال می‌زند زنجیر

صلای شوخی اطفال می‌زند زنجیر

هوای گرم جنون خون به جوش می‌آرد

ز ناله‌ام رگ قیفال می‌زند زنجیر

ز برق‌تازی دیوانگی غبار شدم

هنوز بر اثرم بال می‌زند زنجیر

غرور حسن جنون از کسی نمی‌آید

قلم به حرف خط و خال می‌زند زنجیر

جنون ز راز دلم اینقدر خبردار است

که دم ز نامه اعمال می‌زند زنجیر

ز نسبتی که به آن طره می‌رساند اسیر

چه لاف‌ها که ز اقبال می‌زند زنجیر