گنجور

 
اسیر شهرستانی

گریختم که به گرد ره تو کس نرسد

گداختم که به آیینه ات نفس نرسد

به غنچه از گل همراهی صبا چه رسید؟

کسی به کام دل از سعی هیچ کس نرسد

بهار سوختگی را طراوت دگر است

اگر چه گل چمن آرا بود به خس نرسد

به شاهراه وفا نام شکوه کس نشنید

چه شد که ناله به درد دل جرس نرسد

اگر چه صحن گلستان طلسم آب و هواست

به گرد گوشه بی توشه قفس نرسد

سپند اشک به آتش فشان به گلشن دل

که آفتی به ثمرهای پیشرس نرسد

اسیر جذبه عشق از هوا مدار طمع

که فیض بال هما از پر مگس نرسد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode