گنجور

 
اسیر شهرستانی

دلم ز دانه ناکشته دامنی دارد

در این بهار که هر خوشه خرمنی دارد

حجاب دردسر یار می کشد ستم است

گل بهار تماشا نچیدنی دارد

مباد حوصله گلستان غبار شود

دلم ذخیره غافل شکفتنی دارد

نصیحتی ز صبا گوش کرده ام که مپرس

نگفتنی است حدیثی که گفتنی دارد

دل اسیر شود گوش هوش اگر داند

که هر ادای نگفتن شنفتنی دارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode