گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

سحر ز میکده گریان و دردناک شدم

براه دوست فتادم چو اشک و خاک شدم

چراغ دیده ی من شمع روی ساقی بود

که زد بخرمنم آتش چنانکه پاک شدم

ز راه دختر رز برنخاستم چندان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶

 

اسیر لطف و گرفتار خشم و ناز توام

خراب یکنظر از چشم عشوه ساز توام

سرم بسدره و طوبی فرو نمی آید

که در مشاهده ی سرو سرفراز توام

ز مجلس می و ساقی بمسجد آمده ام

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۶

 

کجاست دل که به شبهای تار گشت کنم

شراب نوشم و در کوی یار گشت کنم

دلم ربوده ی کوی تو گشته است چنان

که شادمان نشوم گر هزار گشت کنم

هزار بار بخون گشتم و نشد که دمی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۹

 

شبی که در نظر آن طره ی خمیده کشم

هزار بار بجان بوسم و بدیده کشم

مرا که غنچه ی وصل از دعای صبح شکفت

چگونه منت گلهای نو دمیده کشم

نیافت خاطرم آرام تا ز بوی گلی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۲

 

ترا گزیده برای گزند خویشتنم

هلاک میطلبم نه بیند خویشتنم

گل مراد ز نخل تو آنقدر چیدم

که شرمسار ز بخت بلند خویشتنم

تو گرم گشته و من دل نهاده بر آتش

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۲

 

بته رسید قدح ساقیا شراب رسان

اگر حریف منی آب را به آب رسان

بحق جام جم و آب خضر ای ساقی

که جرعه یی بمن تشنه ی خراب رسان

چه حاجتست بشمع و چراغ چون می هست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۳

 

شکفت لاله، توهم عطر در شراب افشان

بجام ریز می لعل و گل دراب افشان

نسیم گو ورق گل بر اهل مجلس ریز

تو گرد دامن خود بر من خراب افشان

ببزم وصل چو روشن کنی چراغ صبوح

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۲

 

بیا بشیر و بکنعانیان سلام رسان

ز بزم وصل بیت الحزن پیام رسان

به آب دیده ی اختر شمار من یا رب

که آفتاب مرا بر کنار بام رسان

غریب و بی پر و بال آمدم بوادی عشق

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۸

 

عرق چکیده ز رویش ز آفتاب فرو

چنانکه از ورق گل چکد گلاب فرو

خطت چو سنبل مشگین بود سحرخیزی

گرفته هر طرفش نور آفتاب فرو

برآمدی چو مه چارده بگوشه ی بام

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۳

 

چو در فسانه لبت شهد بر شکر بسته

هزار نکتهٔ شیرین به یکدگر بسته

فغان که هندوی خالت به جلوهٔ موزون

به خون مردمک دیده‌ام کمر بسته

به دور خط مگس خال زان لب شیرین

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۶

 

به چشم من ز دگر روزها فزون شده‌ای

نظر در آینه افگن ببین که چون شده‌ای

دگر به دیده چنانی که دل گمان دارد

که حالی از چمن ای تازه گل برون شده‌ای

شدم به یک نظر از هوش، وه که چون شد حال

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳

 

تویی که هیچ گرفتی گل و شراب کسی

مدام خنده زدی بر دل کباب کسی

تو کز دریچه ی خورشید سر بدر کردی

کجا پسند کنی خانه ی خراب کسی

ترا که خانه پر از در شبچراغ بود

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در منقبت امام همام علی بن موسی الرضا علیه التحیة والثناء

 

خطی که یک رقمش آبروی نه چمنست

نشان خاتم سلطان دین ابوالحسنست

علی موسی جعفر که مهر دولت او

ستاره ی شرف و آفتاب انجمنست

به نقش خاتم او گر هزار جوهر جان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در منقبت امام همام علی بن موسی الرضا علیه السلام

 

چمن شکفت و جهان پر ز سوسن و سمنست

بصد هزار زبان روزگار در سخنست

ز خاک سوخته ی داغ آتشین رویان

دمید لاله و سوزش هنوز در کفنست

نه روز آنست که در خانه مست بتوان بود

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - چمن شکفت و جهان پر ز سوسن و سمنست

 

چمن شکفت و جهان پر ز سوسن و سمنست

بصد هزار زبان روزگار در سخنست

بمی دهیم ز بر جامه و بسر دستار

که باز وقت عرقچین و تای پیرهنست

بیار باده که دیگر هزار جامه ی چاک

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در مدح و منقبت مولای متقیان علی بن ابیطالب علیه السلام

 

قسم بخالق بیچون و صدر بدر انام

که بعد سید کونین حیدرست امام

امام اوست بحکم خدا و قول رسول

که مستحق امامت بود بنص کلام

امام اوست که چون پای در رکاب آورد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در منقبت امیرالمؤنین علی بن ابیطالب علیه السلام

 

زبان خامه ندارد سر رسوم و رقوم

بجز مناقب ذات مقدس مخدوم

حقیقتی که در اشیا مدام در سیرست

بدان صفت که ازو نیست ذره یی محروم

فروغ شمع هدایت امیر وادی نحل

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۴

 

اگر چه میکده بسیار و باده ارزانست

بجرم شحنه نیرزد گر آب حیوانست

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۵

 

چو برگ لاله سموم غمت گداخت مرا

روم بدشت عدم کاین هوا نساخت مرا

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴۴

 

بدل خیال تو دارم خراب چون نشوم

در آتشم ز تو هر دم کباب چون نشوم

بابافغانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode