گنجور

 
بابافغانی

شکفت لاله، توهم عطر در شراب افشان

بجام ریز می لعل و گل دراب افشان

نسیم گو ورق گل بر اهل مجلس ریز

تو گرد دامن خود بر من خراب افشان

ببزم وصل چو روشن کنی چراغ صبوح

بخند چون گل و دامن بر آفتاب افشان

ترا که دولت بیدار داد جام مراد

بنوش و جرعه بر آلودگان خواب افشان

دهن بشوی و تبر زد بر استخوانم ریز

سخن بگوی و نمک بر دل کباب افشان

بسای غالیه و مشک تر بر آتش ریز

بخواه ساغر و بر برگ گل گلاب افشان

مکدرست فغانی سفینه ی دل تو

بمی غبار کدورت ازین کتاب افشان