گنجور

 
بابافغانی

بیا بشیر و بکنعانیان سلام رسان

ز بزم وصل بیت الحزن پیام رسان

به آب دیده ی اختر شمار من یا رب

که آفتاب مرا بر کنار بام رسان

غریب و بی پر و بال آمدم بوادی عشق

بحق کعبه که خضری بدین مقام رسان

درین جهان دو سه روزم بحال خویش گذار

ز صد هزار یکی ای فلک بکام رسان

کریم مجلس ما سلسبیل می بخشد

قدم درون نه و خود را بیکدو جام رسان

روان روان بقدح ریز می که مخموریم

بکشت تشنه ی ما آب بی لجام رسان

چه ننگ و نام فغانی درآ به کوچه ی عشق

ز گریه سیل ببنیاد ننگ و نام رسان

 
 
 
حاجب شیرازی

نسیم صبح به عالم زمن سلام رسان

پس از سلام تو این بهترین پیام رسان

به بزم مردم دانا چو بگذری زنهار

تو این پیام به خوبان زخاص و عام رسان

بگو که فصل بهار است و جشن جمشید است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه