گنجور

 
بابافغانی

بیا بشیر و بکنعانیان سلام رسان

ز بزم وصل بیت الحزن پیام رسان

به آب دیده ی اختر شمار من یا رب

که آفتاب مرا بر کنار بام رسان

غریب و بی پر و بال آمدم بوادی عشق

بحق کعبه که خضری بدین مقام رسان

درین جهان دو سه روزم بحال خویش گذار

ز صد هزار یکی ای فلک بکام رسان

کریم مجلس ما سلسبیل می بخشد

قدم درون نه و خود را بیکدو جام رسان

روان روان بقدح ریز می که مخموریم

بکشت تشنه ی ما آب بی لجام رسان

چه ننگ و نام فغانی درآ به کوچه ی عشق

ز گریه سیل ببنیاد ننگ و نام رسان