گنجور

 
بابافغانی

شبی که در نظر آن طره ی خمیده کشم

هزار بار بجان بوسم و بدیده کشم

مرا که غنچه ی وصل از دعای صبح شکفت

چگونه منت گلهای نو دمیده کشم

نیافت خاطرم آرام تا ز بوی گلی

درین چمن نفسی چند آرمیده کشم

مرا که میچکد از دیده خون دل بچه رو

ز دست ساقی گلرخ می چکیده کشم

نچیده از چمن وصل غیر خار و هنوز

هزار درد دل از هر گل نچیده کشم

جریده می روم این راهرا و نزدیکست

که خط نسخ بمضمون این جریده کشم

بجز دهان تو کز هیچ، آفریده خدا

عجب که سرزنش از هیچ آفریده کشم

دلم رمیده فغانی کجاست همنفسی

که ناله یی بمراد دل رمیده کشم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode