گنجور

 
بابافغانی

کجاست دل که به شبهای تار گشت کنم

شراب نوشم و در کوی یار گشت کنم

دلم ربوده ی کوی تو گشته است چنان

که شادمان نشوم گر هزار گشت کنم

هزار بار بخون گشتم و نشد که دمی

گرفته دست تو در لاله زار گشت کنم

چه می دهی به چمنم ره نه آن دلست مرا

که گل بچینم و در جویبار گشت کنم

ز وعده ی تو هلاکم ببینم آنکه شبی

بگرد کوی تو بی انتظار گشت کنم

بر آر حاجت من تا بکی چو ماتمیان

بخود بگریم و در هر مزار گشت کنم

جنون گرفت فغانی همین سزاست مرا

که بی گلی بهوای بهار گشت کنم