گنجور

 
بابافغانی

بته رسید قدح ساقیا شراب رسان

اگر حریف منی آب را به آب رسان

بحق جام جم و آب خضر ای ساقی

که جرعه یی بمن تشنه ی خراب رسان

چه حاجتست بشمع و چراغ چون می هست

برون خرام و صراحی بماهتاب رسان

چو ذره از سر این خاکدان دون برخیز

کلاه گوشه ی عزت به آفتاب رسان

ثواب کعبه نبخشند بی مشقت راه

بیا و دست بر این حلقه ی رکاب رسان

بتاب دامن و از لطف قطره های عرق

شکست و ریخت بکار گل و گلاب رسان

جناب پیر مغان قبله ی قبول دعاست

رخ نیاز فغانی به آن جناب رسان

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
صائب تبریزی

خمار سوخت مرا ساقیا شراب رسان

مرا به چشمه حیوان ازین سراب رسان

گرت هواست که سیراب از محیط شوی

به کام تشنه لبان فیض چون سحاب رسان

رسید رشته به گوهر ز پیچ و تاب زدن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه