گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٠٢

 

چنان سزد که ز کار جهان نفور بود

کسیکه پیرو گفتار مردم داناست

ز بیوفائی گیتی اگر نئی آگاه

بقصر خواجه نگه کن که اندرو پیداست

درین سرا و درین صفه و درین مسند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٢٢

 

رسید نامه نامی ببنده ابن یمین

بتازگی جگر مرده زو حیاتی یافت

دلم که بود گرفتار غم اشاراتش

چو کشف گشت حقایق بر او نجاتی یافت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٢٧

 

سر اکابر عالم علاء دولت و دین

توئیکه رأی تو بر آفتاب طعنه زن است

ز عکس مشعله رأی عالم آرایت

هزار تاب درین شمع نیلگون لگن است

حکایتیست مرا بر تو عرضه خواهم داشت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٣٩

 

عماد دولت و دین ای وزیر زاده ملک

چه جای زاده که این کار پیشه و فن تست

دلیل صحت نفس و طهارت نسبت

غرارت شرف نفس و خلق احسن تست

عطارد ار چه که باشد به زیرکی مشهور

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١۶٣

 

مرا بدرگه دولت پناه سرور عهد

که با جلالت قدرش سپهر اعلا نیست

امید عاطفت آورد ز آنکه میگفتند

که در جهان بفتوت کسیش همتا نیست

بلی ز هر چه شنیدم هزار چندانست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٧۶

 

وزیر مشرق و مغرب مگر نمیداند

که منصبی که مرا هست هیچکس را نیست

بر آستانه جاه و جلال و قدرت تو

ثری بتربیت او کم از ثریا نیست

مشیر مملکتش راستی نمیشاید

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٧٧

 

وزیر شاه نشان ای یگانه دو جهان

توئی که ذات تو مقصود از سه مولودست

چهار ماه بود تا به پنجگانه حواس

ز شش جهه به دل خسته ام که موعودست

ز هفتمین درک انتطار برهانم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٩٠

 

یکیست فاضل و دانا اصیل و پاک نسب

ولیک هیچ کسش در جهان ندارد دوست

یکیست ناکس و بد اصل و بد رگ و مردود

بهر کجا که رود صدهزارش نیکو گوست

سئوال کردم ازین سر ز پیر دانائی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢١٧

 

امیر و خواجه منعم کسی تواند بود

که پای همت بر فرق فرقدان دارد

ز راه لطف و کرم بر سر وضیع و شریف

دو دست خویش همه ساله زرفشان دارد

نه آنکه از زر و یاقوت او کله سازد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٣۶

 

بدان گروه بخندد خرد که بر بدنی

که روح دامن ازو درکشید میگریند

همه مسافر و آنگه ز جهل خویش مقیم

بر آنکه پیش بمنزل رسید میگریند

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢۴١

 

بغربت ار چه سپهرم بدان صفت دارد

که سوی حضرت شاهم همیشه راه بود

ز دل برون نکنم همچنان هوای وطن

درین حدیث کسی را چه اشتباه بود

که شیر بیشه خود دوست تر از آن دارد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢۴٧

 

بشمس دولت و دین مفخر زمان و زمین

سلام من که رساندم پیام من که برد

لطیف طبع جهان آنکه گر رسد سوی گل

نسیم لطف وی از رشک پیرهن بدرد

روان ز نفحه اخلاق او بیاساید

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢۴٩

 

پدر که مرقد او باد تا ابد پر نور

خیال خود شب دوشین مرا بخواب نمود

چو دید زاتش محنت کباب گشته دلم

نهاد روی سوی من بصد شتاب چو دود

ز راه شفقت و از روی مرحمت در حال

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢۵۴

 

بزر کزاده اگر چند کودکش بینی

گرش جفا کنی از کارهای هرزه بود

ندانی اینقدر آخر که شیر بچه خرد

بزرگ گردد و او نیز شیر شرزه بود

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢۶٠

 

چه عادتست که انباء دهر هر قومی

کرم به لاف ز عهد گذشته وا گویند

بر آن گروه بباید گریست کز پس ما

حکایت کرم از روزگار ما گویند

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢۶۴

 

جهان کشور دانش شه ممالک فضل

جمال دولت و دین صاحب کریم نژاد

توئی که منشی گردون بسان شاگردان

خطابت از ره تعظیم میکند استاد

چو کلکت از پی نظم جهان میان دربست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢۶۵

 

جلال دولت و دین یونس ایجهان کرم

توئی که چون تو جوانمرد چرخ پیر ندید

فلک بگرد زمین با هزار دیده بگشت

بجز بدیده احوال ترا نظیر ندید

سپاه مکرمت و فضل را مناسب حال

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢۶٧

 

حکیم ملت و دین را زمن پیام برید

که دوستان حق صحبت نگاه داشته اند

ز بی عنایتی تو شکایتی است مرا

که بر ضمیرم از آن فکرها گماشته اند

بمن رسید ز گفت رضی دین سخنی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٧٢

 

خدیو کشور را دی بهاء دولت و دین

توئی که ابر کفت لؤلؤ خوشاب دهد

اگر نه فیض تو باشد محیط با همه آب

به تشنگان امل وعده سراب دهد

چو نیست ساقی ما را ز بیم طعنه خلق

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٧٩

 

دو دوست با هم اگر یکدلند در همه حال

هزار طعنه دشمن به نیم جو نخرند

ور اتفاق نمایند و عزم جزم کنند

سزد که قلعه افلاک را زهم بدرند

مثال این بنمایم ترا ز مهره نرد

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۰
sunny dark_mode