یکیست فاضل و دانا اصیل و پاک نسب
ولیک هیچ کسش در جهان ندارد دوست
یکیست ناکس و بد اصل و بد رگ و مردود
بهر کجا که رود صدهزارش نیکو گوست
سئوال کردم ازین سر ز پیر دانائی
که این تفاوت فاحش در اینجهان ز چه روست
زمانکی به تأمل شد و پس آنگه گفت
که میکشم ز برای تو مغز را از پوست
بدان که اصل سعادت درینجهان مالست
هر انکه مال ندارد چو نافه بی بوست
و گر بداست چو درد دست سیم و زر دارد
به نزد خلق همه قول و فعل او نیکوست
و گر هزار هنر دارد و ندارد مال
بجای هر هنری صد هزار عیب در اوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این اشعار، شاعر به تفاوت بین انسانها از نظر ویژگیها و جایگاهشان در جامعه میپردازد. او به شخصی با اصل و نسب فاضل اشاره میکند که هیچ دوستی ندارد و همچنین به فردی با ریشههای بد که هرجا میرود از او تعریف میشود. شاعر از یک پیر دانا میپرسد که چرا این تفاوت وجود دارد و پیر به این نتیجه میرسد که ارزش انسانها در مال و ثروتشان است. او میگوید که هرچه شخصی ثروتمند باشد، حتی اگر بدخُلق و بیهنر باشد، از نظر مردم خوب به نظر میرسد. در حالی که شخصی با استعداد و هنر اگر بیمال باشد، اوضاع به گونهای دیگری خواهد بود و عیوب او بیشتر به چشم میآید. بنابراین، در این جهان، مال به عنوان نشانهای از شایستگی و ارزش فردی شناخته میشود.
هوش مصنوعی: شخصی هست که بافضیلت و دانشمند و از خانوادهای اصیل و پاکنسب است، اما بهراستی هیچکس در دنیا او را دوست ندارد.
هوش مصنوعی: شخصی وجود دارد که از نظر خانواده و نژاد خوب نیست و به خاطر رفتار بدش مورد قبول واقع نمیشود، اما هر جا که میرود، افراد بسیاری او را خوب و شایسته میدانند.
هوش مصنوعی: از یک پیر دانا پرسیدم که چرا این همه تفاوتهای آشکار در این دنیا وجود دارد.
هوش مصنوعی: روزی در اندیشیدن بودم و سپس گفتم که به خاطر تو تمام وجودم را از دست میدهم.
هوش مصنوعی: بدان که اصل خوشبختی در این جهان داشتن مال است؛ هر کسی که مال نداشته باشد، مانند گلی است که بوی خوشی ندارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی درد و رنجی دارد، اما در دستش طلا و نقره است، نزد مردم همه کارها و گفتارش خوب و پسندیده به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: اگر فردی هزار هنر داشته باشد اما مال و ثروت نداشته باشد، به ازای هر هنری که دارد، صد هزار عیب در او وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست
مرا جفا و وفای تو پیش یکسان است
که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست
مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زادهست
[...]
صباح بر سرم آمد خیالِ طلعتِ دوست
چنان نمود مثالم که خود معاینه اوست
خیال بین که مرا بر خیال میدارد
من آن نیام که بدانستمی خیال از دوست
چنان ز خویش برفتم که در تصرّفِ من
[...]
درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست
که اوست، مغز حقیقت، برون از همه پوست
دویی میان تو و دوست هم ز توست، ار نی
به اتفاق دو عالم یکی است، با آن دوست
تو را نظر همگی بر خود است و آن هیچ است
[...]
فراغتیست مرا از جهان و هرچه در اوست
چه باک دارم از اندیشههای دشمن و دوست
مرا اگر چو سخن خلق در دهان گیرند
غریب نیست صدف دایماً پر از لولوست
کسی که از بد و نیک زمانه دست بشست
[...]
سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست
که هر چه بر سرِ ما میرود ارادتِ اوست
نظیرِ دوست ندیدم اگر چه از مَه و مِهر
نهادم آینهها در مقابلِ رخِ دوست
صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.