گنجور

 
ابن یمین

بشمس دولت و دین مفخر زمان و زمین

سلام من که رساندم پیام من که برد

لطیف طبع جهان آنکه گر رسد سوی گل

نسیم لطف وی از رشک پیرهن بدرد

روان ز نفحه اخلاق او بیاساید

چو از نسیم بهاری که بر چمن گذرد

بگویدش که بساطی بتو نشان دادند

که دل بجانب او همچون جان ز تن بپرد

بسیط خاک بجست و چنان بساط نیافت

رهی که تا ز پی نرد خویشتن بخرد

گرش بابن یمین از ره کرم بخشی

تر از فرط سخا حاتم ز من شمرد