گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

سفر خوش است اگر یار همسفر باشد

غبار موکب او سرمه بصر باشد

به منزلی که نشیند به محملی که رود

جمال او همه جا قبله نظر باشد

به هر جهت که کنی روی آشکار بود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

به باغ لاله و گل رونق بهارانند

ولی برآمده سرخ از تو شرمسارانند

نظر به حال شقایق کن ای سحاب کرم

که از نوایر شوق تو داغدارانند

شب از چه گشت سیه جامه چرخ نیلی پوش

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

برهنگان چمن باز سبزپوش شدند

ز تیغ خور سپر رند باده نوش شدند

نوای عیش زد از شاخ سرو مرغ سحر

معاشران همه در نعره و خروش شدند

فقیه مدرسه با طالبان حلقه درس

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

رخت که بر مه رخشان خطی ز نیل کشید

به چشم روشن عاشق ز سرمه میل کشید

کمال صنع ازل را تویی دلیل را

خط تو حرف خطا بر رخ دلیل کشید

دلم که دید لبت پیش روی تشنه لبیست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

معاشران چو می لعل در پیاله کنند

ز جم حکایت حال هزارساله کنند

وگر زبان بگشاید به عیب بی خردی

نکرده نطق به روح جمش حواله کنند

کسی به خوان نوال فلک نیارد دست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

سرت ز عارضه دهر دردمند مباد

زمانه بر دل شاد تو غم پسند مباد

تو جان اهل نیازی به چاربالش ناز

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

ز نازکیست وجودت سرشته سر تا پای

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

بیا که قاصد فرخنده پی ز راه رسید

رساند مژده که شاه جهان پناه رسید

فروغ نور جمالش به چشم مهر افتاد

صدای کوس جلالش به گوش ماه رسید

سرود مجلس رندان دردنوش اینست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

چو دید اشک روان مرا ستاره شناس

گرفت طالعم از سیر این ستاره قیاس

دهانت در ظلمات عدم نهان مانده ست

نه خضر برده به آن چشمه راه نی الیاس

رسیدم از خلش دل به جان دلم گویی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

لطافت لب او بین و از زلال مپرس

خیال ابروی او بند و از هلال مپرس

ز دست دوست شکایت به دیگران خوش نیست

ملال می نگر از موجب ملال مپرس

به گوی گفت کسی حال چیست گفت ببین

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

مشو فریفته حسن صورت ای درویش

به روی شاهد معنی گشای دیده خویش

مکن به دیدن خوش قامتان به بالاروی

مباد مانی ازین کار و بار سر در پیش

ملاحت سخن عشق عاشقان دانند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

خوشا منازل سلمی و ربع و اطلالش

که برد رسم و اثر گردش مه و سالش

کدام کاخ سرافراخت زین نشیمن خاک

که دستبرد حوادث نکرد پامالش

عجب زناله به تنگم که ناگذشته زلب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

چو خوش دمیده تو را خط به گرد آن عارض

بنفشه زار بود خط و گلستان عارض

قد تو سرو و تنت گل رخ ارغوان آمد

که دیده سرو گل اندام ارغوان عارض

ثبات و صبر و قرار دلم تمام به توست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

دلم که بی تو ز هیچ آرزو ندارد حظ

ز باغ و راغ بجز رنگ و بو ندارد حظ

ز لطف طبع بود ذوق می نه از خوردن

ز باده با شکم پر سبو ندارد حظ

چه سود کوشش واعظ چو بی عنایت تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

کجا شد آنکه ز بغداد مستقر سلف

به حله روی نهادم ز حله رو به نجف

نجف مگوی که آن قبله جای مجد و علا

نجف مگوی که آن بارگاه عز و شرف

نهاده اهل وفا بر ستانه او روی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

دنت منازل من کنت منه بالاشواق

گذشت مدت هجران و روزگار فراق

برآمد از مدد بخت و یاری توفیق

مراد خاطر مجروح عاشق مشتاق

به صبر جفت شدیم ار چه پیش ازین می بود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

به خود گمان من آن بود در بدایت عشق

که کوس ملک زنم زود در ولایت عشق

دریغ و درد که هم در میان فرو رفتم

ندیده بارقه لطفی از نهایت عشق

ز کارخانه عشقم جز این نصیبی نیست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

مراست بی رخ تو شادیی به غم نزدیک

شبی و روزی در تیرگی به هم نزدیک

شب فراق تو از حد گذشت کی باشد

که آید این شب محنت به صبحدم نزدیک

برست ز آفت امساک زهد هر که نشست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

بیا که فصل بهار است و محتسب معزول

معاشران به فراغت به کار خود مشغول

بیا بیا که صفا در پی صفاست همه

حریف ساده، می بی غش و قدح مصقول

شراب لعل ز جام بلور کش که به هم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

شراب لعل بده ساقیا که یک دو سه دم

رهم ز شغل سیه کاری دوات و قلم

به دل که چون ورق نانوشته پاکیزه ست

چرا کشم ز خیال دروغ و راست رقم

دلم ز رنگ دورنگی گرفته چند کنم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

سحر به گوشه محراب زاریی کردم

به یاد ابروی تو اشکباریی کردم

قرارگاه دلم زلف بی قرار تو بود

عجب مدار اگر بی قراریی کردم

هوای زلف و رخت در دلم کهن شده بود

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴