گنجور

 
جامی

سرت ز عارضه دهر دردمند مباد

زمانه بر دل شاد تو غم پسند مباد

تو جان اهل نیازی به چاربالش ناز

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

ز نازکیست وجودت سرشته سر تا پای

وجود نازکت آزرده گزند مباد

برآتشین لبت آن خال کز تب افتاده ست

به چشم زخم حسودان بجز سپند مباد

علاج گریه تلخم چو جام عیش کشی

بجز تبسمت از لعل نوشخند مباد

جز آن ز سروقدان کو قبول خاطر توست

به پایبوسی رخش تو سربلند مباد

سواره چون بدر آیی ز فرق تاجوران

بغیر تاج و ز تو جز سم سمند مباد

کمند دولت سرمد تو راست هیچ سری

برون ز ربقه تسخیر این کمند مباد

نیی ست نایژه فیض خامه جامی

برآن نی از نفس عیبجوی بند مباد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
حافظ

تَنَت به نازِ طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزردهٔ گزند مباد

سلامتِ همه آفاق در سلامتِ توست

به هیچ عارضه شخصِ تو دردمند مباد

جمالِ صورت و معنی ز امنِ صحتِ توست

[...]

صائب تبریزی

ز چشم بد رخ خوب ترا گزند مباد

سرود بزم تو جز نغمه سپند مباد

گشاد کار جهان در گشاده رویی توست

ز تنگ گیری غم خاطرت نژند مباد

ز نوشخند تو آفاق شکرستان است

[...]

سعیدا

مرا ز حلقهٔ آن دربه‌در پسند مباد

چو آفتاب خلاصم از‌ آن کمند مباد

هر آن سری که بر آن آستان نگردد خم

چو حلقهٔ در آن کوی سربلند مباد

رقیب اگر شکر ار خورد باده نوشش باد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه