گنجور

 
جامی

مشو فریفته حسن صورت ای درویش

به روی شاهد معنی گشای دیده خویش

مکن به دیدن خوش قامتان به بالاروی

مباد مانی ازین کار و بار سر در پیش

ملاحت سخن عشق عاشقان دانند

نیافت چاشنی این نمک بجز دل ریش

طریق عقل رها کن که هیچ کس ننشست

به صدر قرب به تدبیر عقل دوراندیش

کجاست شحنه که تا شهر را بپردازد

ز سفلگان مسلمان نمای کافرکیش

شبان به خواب وز آن بی خبر که افتاده ست

هزار گرگ فزون در رمه به صورت میش

مده به مدرسه جامی ز سر وصل نشان

که بر فقیه نمی چسبد این سخن به سریش