گنجور

 
جامی

کجا شد آنکه ز بغداد مستقر سلف

به حله روی نهادم ز حله رو به نجف

نجف مگوی که آن قبله جای مجد و علا

نجف مگوی که آن بارگاه عز و شرف

نهاده اهل وفا بر ستانه او روی

کشیده اهل صفا بر حوالی او صف

بر آن ستانه فرو ریختم ز جیب نیاز

ز عجز و ضعف هدایا ز فقر و فاقه تحف

ز فوت عمر گرامی و روزگار شریف

که جز به خدمت آن روضه گشته بود تلف

گهی به یا حزنا ساختم نوای حزن

گهی به یا اسفا سوختم به داغ اسف

فغان کشیدم از اندوه آن ز سینه چو چنگ

طپانچه کوفتم از درد آن به روی چو دف

بر آن شدم که چو جامی ازان حریم مراد

عنان عزم نپیچم دگر به هیچ طرف

ولی دریغ که بازم سپهر حادثه زای

زمام دولت و اقبال در ربود ز کف