بیا که فصل بهار است و محتسب معزول
معاشران به فراغت به کار خود مشغول
بیا بیا که صفا در پی صفاست همه
حریف ساده، می بی غش و قدح مصقول
شراب لعل ز جام بلور کش که به هم
دو جوهرند یکی منعقد دگر محلول
علم به عالم اطلاق زن ز باده لعل
مشو چو فلسفیان قید علت و معلول
فقیه و زاهد و عابد نه مرد این کارند
ببند بر رخ اینان در خروج و دخول
چو از فضایل مردان راه محرومی
چه سود بحث که آن فاضل است و این مفضول
به جرم توبه ز مستان خجل مشو جامی
که پیش اهل کرم هست عذرها مقبول
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
عزیز کرد مرا باز در محل قبول
ظهیر دولت شاه و شهاب دین رسول
چنان شنید ز من شعر، کاحمد مختار
شنید وحی ز روحالامین به وقت نزول
چو در ستایش او لفظ من مکرر شد
[...]
همیشه روز تو چون عید و روزه ات مقبول
دلت بطاعت و دستت بمکرمت مشغول
زنفس او به لطافت همی رسند نفوس
ز عقل او متحیر همی شوند عقول
به گاه عزم دلیر و به گاه حزم حذور
گه غضب متانی، به گاه عفو عجول
مدار علم و عمل بر لطافتش مقصور
[...]
من ایستادهام اینک به خدمتت مشغول
مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول
نه دست با تو درآویختن نه پای گریز
نه احتمال فراق و نه اختیار وصول
کمند عشق نه بس بود زلف مفتولت
[...]
نشسته ام به خیالی که می پزم مشغول
سری ز عقل نفور و دلی ز خلق ملول
در اوفتاده به گردابِ فکر و قلزمِ عشق
که نه نهایتِ عرضش بود نه غایتِ طول
ولایتی که به دیوانگانِ عشق دهند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.