گنجور

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - انتهی

 

چو بی وجود خداوندگار آسایش

حرم بود بخرد و بزرگ این کشور

دوباره نامه نبشتند مفتیان مهین

بمیر فرخ دانش پژوه دانشور

که ای بروشنی و فرخی شده مشهور

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷

 

کمال مرد بفضل است و مردمی و هنر

بویژه آنکه مر او را بود نژاد و گهر

کر انژاد و گهر بوده بی کمال و ادب

چو او را بهیچ نیرزد توأش بهیچ مخر

باستخوان خود ایدر همی بنازد مرد

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - این چند بیت از آخر یک قصیده بدست آمد

 

نگین خاتم جم داشت لعل فرخ تو

سزای دست همایون شه بد آن گوهر

ازین قبل ز پی بوسه بر لب تو نهاد

بلند دست خود آن شهریار نام آور

شنیده ام که چو آن لعل گوهرآگین یافت

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵

 

امام عصر چراگه به چاه گاه به غار

شود چو یوسف صدیق و احمد مختار

چرا چو گنج به ویرانه ها کشاند رخت

چرا چو ابر به بیغولها گشاید بار

چرا چو ماه بمغرب گراید از مشرق

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶

 

زلال خضر کزان تشنه ماند اسکندر

ببین که گشته روان در کنار بحر خزر

هر آنچه جست سکندر درون تاریکی

بروشنی شده ما را نصیب خوش بنگر

بیا که چشمه آب حیات و نهر بقا

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲

 

به حق تاج فلک سای شاه مهر سریر

به جود حضرت اقدس به اقتدار وزیر

به لطف و مرحمت و جود خان حاکم راد

به بندگان سرایش که در زمانه امیر

که سوختم ز ستمهای دشمنان دغل

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳

 

چو مرد بست بفرمان کردگار کمر

هرآنچه خواهد او را عطا کند داور

بمال و بخت و جوانی و زور غره مشو

که ناتوانی در پنجه قضا و قدر

که می بخواهد روزی ترا بخواب کند

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - قصیده در تهنیت نوروز

 

هژیر و نغز و خوش ای باد نوبهار بوز

که دیرگاه براه تو مانده دختر رز

پرند سبز بگلبن بپوش تا ما نیز

ز یادگار خزان برکنیم جامه خز

بیا که رایت کیخسرو بهار رسید

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۶

 

می طهور نیاید مرا بکار امروز

که باده خورده ام از دست آن نگار امروز

بجای برف هما گو پراکند الماس

که بزم ما زرخ دوست شد بهار امروز

بپشت گاو نهادند رخت زهد و شدند

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - چند بیت از یک قصیده ناتمام مانده بخط استاد

 

مرا وزارت عدلیه از نخستین بار

ندید قابل شفقت نخواند لایق کار

چرا که فاقد هر شرط و جامع هر خلف

بدم که آدمیم من نه گرگ آدم خوار

وزیر عدلیه از آدمی نفور بود

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۴ - در نکوهش محمدعلی میرزای مخلوع هنگام بستن و کشتن مشروطه خواهان در باغ شاه تهران

 

چو شه به دامن جادو و جنبل آرد چنگ

همی‌گریزد از او مردمی به صد فرسنگ

کدام جنبل و جادو نماید آن آثار

که آید از قلم و رأی مرد با فرهنگ

دریده شد دل مرد آن شیر گیر و ز جهل

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۵

 

مرا بخانه درون کودکی بسن دو سال

بود خجسته و فرخ رخ و بدیع جمال

دو هفته ماهی کاندر دو سالگی او را

ز روی و ابرو باشد دو بدر با دو هلال

بعهد مهد رخش را دو لعل عیسی دم

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - مطلع ثانی

 

که ای سفینه دستت خزینه آمال

که ای صفیحه تیغت صحیفه آجال

در آن بساط همایون که صدر بار توئی

فلک نشاند خورشید را بصف نعال

برای طوق حسام تو خور بشکل نگین

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰

 

خدای جل جلاله برای اسمعیل

ز باغ خلد فرستاد فدیه سوی خلیل

ولی ببار ولیعهد شه که طعنه زند

بباغ خلد و صبا اندر او چو جبرائیل

مرا فرستاد ایزد برای قربانی

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳

 

چو مرد گیرد بعد از رضا ره تسلیم

مسلم است بر او خسروی هفت اقلیم

خلیل رحمن دیدی که از صنمخانه

بسوی یزدان آمد همی بقلب سلیم

تو نیز پیرو اهل سلوک شو که رسی

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۰ - چکامه

 

الرای قبل شجاعة الشجعان

هواول و هی المحل الثانی

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۰ - چکامه

 

چو رای باشد پیش از شجاعت شجعان

نخست رای شمر آنگهی شجاعت دان

ز فکر پیران موئین زره اگر بافند

درید نتوان با تیغ پهلوان جوان

سنان و تیغ بریده نه دوختن دانند

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۱ - چکامه

 

هزار باغ بدیدم من و هزار چمن

کز آن گشایش و نزهت نیافت خاطر من

بسی بگشتم خاک ری و دیار عراق

نیارمید دلم کو رمیده بد ز وطن

غریب بودن من در وطن شگفت نه زانک

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۲

 

همی بداد زر و گنج سیم وی بخرید

که سیم ساده گران بود و زر ناب ارزان

بسان روح روانش کشید اندر بر

ز ملک روم شد اندر صف حجاز روان

نخست خواست که آهن دلی کند لیکن

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۷

 

بماند نام کسان از دو چیز جاویدان

یکی ز وسعت خاطر یکی ز لطف زبان

گر از بلندی همت نشان ز مرد نماند

نماند ایچ نشان از بلندی ایوان

سرای دولت ویران شود ز دور فلک

[...]

ادیب الممالک
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode