گنجور

 
ادیب الممالک

نگین خاتم جم داشت لعل فرخ تو

سزای دست همایون شه بد آن گوهر

ازین قبل ز پی بوسه بر لب تو نهاد

بلند دست خود آن شهریار نام آور

شنیده ام که چو آن لعل گوهرآگین یافت

درون لجه دریای دست شاه گذر

دو آبشار ز چشم تو اندران دریا

چو زنده رود روان شد همی ز لؤلؤتر

وز التقای دو دریای موجزن مردم

زهر کرانه نمودند عاقلانه حذر

یکی دو دست گهربار شهریار کریم

یکی دو لعل گهر بیز مرد دانشور

کف ستوده والا مظفرالدین شاه

لب مفرح عبدالمجید دین پرور

یکی چو بحری مواج از تلاطم جود

یکی محیطی زخار از میاء هنر

تو ای بفضل و معارف درین جهان معروف

تو ای بدانش و فرهنگ در زمانه سمر

جهان خدای چنانت بزرگ کرده که شاه

همی دعای تو گوید به وقت شام و سحر

دعای شاه به جان تو مستجابستی

چنان که در حق امت دعای پیغمبر