گنجور

 
ادیب الممالک

خدای جل جلاله برای اسمعیل

ز باغ خلد فرستاد فدیه سوی خلیل

ولی ببار ولیعهد شه که طعنه زند

بباغ خلد و صبا اندر او چو جبرائیل

مرا فرستاد ایزد برای قربانی

بخاکپای، که هستم سلیل اسماعیل

خدایگانا شاها منم که جان و تنم

ببار تست فدا و براه تست سبیل

بریز خون من اندر رکاب خویش که کس

نخواهد از تو دیت بل نپرسد از تو دلیل

فدائی تو نباشد قتیل بل باشند

کسان که جان نفشاندند و زنده اند قتیل

اگر بمانم جودت بود حبیب و معین

وگر بمیرم فضلت شود ولی و وکیل

یکی رواق است ایران زمین که اندر وی

تو نوربخش چراغی و دین حق قندیل

کسیکه از تو گراید همی بجای دگر

بود مخالف قرآن و مؤمن انجیل

ز درگه تو بجای دگر شدن باشد

بجوی و چشمه شدن از کنار دجله و نیل

کجا دو دست تو بخشد یکیست سنگ و گهر

کجا که عزم تو جنبد یکی است پشه و پیل

خصائل تو در اوراق فخر هر تاریخ

شمایل تو در آفاق صدر هر تمثیل

زکوة و خمس ندانم کرا رسی که نماند

ز همت تو نه مسکین بجانه ابن سبیل

شود بسوی تو هر جا غریب خسته دلیست

که هم پناه غریبی و هم شفای علیل

ترا سزد که تفاخر کنی بجمع شهان

چنانکه کعبه تفاخر کند بقدس خلیل

بدشمنانت بارد بلا ز چرخ چنانک

بقوم ابرهه بارید از آسمان سجیل

فضای دهر تهی ماند از بداندیشت

چنانکه بیت مقدس ز آل اسرائیل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode