گنجور

 
ادیب الممالک

که ای سفینه دستت خزینه آمال

که ای صفیحه تیغت صحیفه آجال

در آن بساط همایون که صدر بار توئی

فلک نشاند خورشید را بصف نعال

برای طوق حسام تو خور بشکل نگین

برای نعل سمند تو مه بشکل هلال

ز رشک تیغ کجت چشم مهر جسته رمد

ز نقطه قلمت روی ماه یافته خال

بپای بی ادبان بسته دست تو زنجیر

چنانکه گوئی بر ساق لعبتان خلخال

ز نسر طایر نامی نماند در واقع

همای چتر تو چون برگشود زرین بال

شعاع چتر فتوح تو رایت نصرت

رموز نقش نگین تو آیت اقبال

بگاه رزم ندانی رماح را ز ریاح

بروز بزم ندانی تو مال را زر مال

شفا تو داری دیگر کسان ضماد و طلا

عصا تو آری دیگر کسان عصی و حبال

بروز بزم و طرب لین العریکه توئی

ولی شجاع و قوی الشکیمه گاه جدال

ز حشمت تو تن عافیت گرفت سمن

ز سطوت تو تن درد و غصه یافت هزال

بظرف جود تو بحر عمان کم از قطره

بوزن حلم تو کوه گران کم از مثقال

سخاوت تو ز عبدالله بن جذعان بیش

شجاعت تو فزونتر ز هاشم مرقال

توئی که پیگر خارا شکافی از شمشیر

توئی که قلعه البرز کوبی از کوبال

الا چو عید غدیر آید از پی قربان

الا چو باشد ذیقعده از پی شوال

ز ابر مهر ولیعهد آسمان مهدت

همیشه بادا گسترده بر بفرق طلال

بدین عروض و قوافی غضایری گوید

اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode