گنجور

 
ادیب الممالک

بماند نام کسان از دو چیز جاویدان

یکی ز وسعت خاطر یکی ز لطف زبان

گر از بلندی همت نشان ز مرد نماند

نماند ایچ نشان از بلندی ایوان

سرای دولت ویران شود ز دور فلک

سرای همت تا حشر ماند آبادان

مگر نبینی فرخنده سیف دین خان را

بماند تا به ابد نام نیک از احسان

پی حصول شرف میزبان گیتی را

بخانه خود بر خوان همی برد مهمان

وزیر شه بیکی اسب پیلتن بنشست

پیادگان پریرخ در آن رکاب روان

کجا پیاده شد آنجا که سیف دین خان داشت

یکی سرای مقرنس چو گنبد نعمان

روان سردار امروز شاد شد که پسرش

زد از بلندی همت به چرخ شادروان

ز روی فخر خداوند ملک را که بود

امیر کل نظام و نظام ملک جهان

بخانه برد و پرستش نمود و خدمت کرد

نهاد مقدم پاکش بدیده از دل و جان

شرف پذیرفت ایوان وی ز مقدم میر

که خانه شرف مشتری است برج کمان

جز او کرا رسد این رتبه آرزو کردن

که تاج فخر بکیوان و میر در ایوان

خدایگانا این بنده فخر دارد از آن

که میزبان ترا ترجمان شده بزبان

ازین کمینه بشکرانه تفقد تو

طلب نمود یکی قطعه همچو آب روان

که شرح شکر ترا اندر آن بیان سازد

اگرچه شرح ثنایت نگنجدی ببیان

جز اینکه گویم ای آفتاب اختر سوز

جز اینکه گویم ای رای پیر و بخت جوان

در آستانت سرهای دشمنان برخی

بخاکپایت جانهای دوستان قربان

اگر بگیتی مهمان یکی دو روز بماند

تو تا قیامت برخوان عافیت مهمان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode