گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۷

 

زمان چو خلد برین شد زمین چو چرخ برین

کنون‌که صدر زمان شد وزیر شاه زمین

ز فر شاه زمین و ز قد‌ر صدر زمان

همی بنازد خُلد برین و چرخ برین

مقدری‌ که فلک را به صنع و قدرت خویش

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۱۱

 

خدایگان زمان است و شهریار زمین

سپاهدار جهان است و پهلوان ‌گزین

چو پادشاه چنین باشد و سپهسالار

سزای هر دو بباید یکی وزیر چنین

به حق شدست ملک را وزیر فخرالملک

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۱۲

 

زباغ و راغ به آسیب لشکر تِشرین

گرفت راه هزیمت سپاه فروردین

برون‌ کشید ز باغ و ز راغ رایت خویش

چو دید بر سر کهسار رایت ‌تشرین

چه رایتی است که تشرین زدست بر کهسار

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۱۳

 

تو راست روی چو نسرین تازه‌ ای بت‌چین

مراست از غم عشق‌ تو روی چون نسرین

توراست پروین زیر دو دانهٔ یاقوت

مراست دیدهٔ یاقوت بار بر پروین

توراست زر طرازنده بر میان دو سیم

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۱۵

 

همی فرازد دولت همی فزاید دین

قوام دین هدی و نظام ملک زمین

سزد که ملک زمین ‌گسترد نظام‌الملک

سزد که دین هدی پرورد قوام‌الدین

خدایگان صفتی کش خدای داد به هم

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۱۶

 

زهی خجسته و فرخنده باد فروردین

به فرخی و خوشی آمدی زخلد برین

همه جهان ز تو پرحور عین شد ای عجبی

بیامدند مگر بر پی تو حورالعین

شنیده‌ای تو ز فردوس نغمهٔ داود

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۱۷

 

ایا معزی برهانی این جمال ببین

که با ولایت صاحبقران شدست قرین

کنون که گشت بیاض زمان چو ساحت عدن

کنون‌که‌گشت سواد زمین چو چرخ برین

سواد فایدهٔ خاطر از بیاض بیار

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۱۹

 

چنانکه ناصر دین هست پادشاه زمین

نظام دین هدی هست کدخدای گزین

بلند باشد و محکم بنای دولت و ملک

چو پادشاه چنین باشد و وزیر چنین

به ‌حق شدست ملک را نظام دین دستور

[...]

امیر معزی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۳ - در مدح شجاع الدین

 

علی است روز مصاف و نبرد و کوشش و کین

سر سپه شکنان بوعلی شجاع الدین

بهاء دولت عالی مبارز الحضرت

پناه حضرت سلطان ملک روی زمین

مبارزی که مراو را بروز بار و مصاف

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۱ - در مدح سعدالدین

 

همه سلامت سلطان ملک مشرق و چین

همه سعادت میر عمید سعدالدین

که ملک دینرا بنیاد محکم است و قوی

ز تیغ بازوی آن وز بنان و خامه این

امین و مؤتمن شاه مشرق و مغرب

[...]

سوزنی سمرقندی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰

 

چو کرد خیمهٔ حسنت طناب خویش مکین

خروش عمر برآمد ز آسمان و زمین

جهانیان همه واله شدند و می‌گفتند

یکی که: کو تن و جان؟ و یکی که: کو دل و دین؟

شگفت ماندم در بارگاه دولت تو

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۹۳ - از بزرگی مسحی و رانین خواهد

 

حسام دولت و دین ای خدای داده ترا

جمال احمد و جود علی و نام حسین

نهاد آدم لفظ و تو چون مراد از لفظ

سواد عالم عین و تو چون سواد از عین

عنایت ازلی صورت تو چون بنگاشت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۹۵ - در مذمت دشمنان صاحب

 

چهار چیز ز ارکان بارگاه تو باد

مخالف تو کزو هست عیش تو شیرین

دو نیمه تن چو ستون و دریده دل چو شرج

چو میخ کوفته سر چون طناب راه‌نشین

انوری
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱

 

بهشت گشت به اردیبهشت و فروردین

ز لطف روی هوا و ز سبزه پشت زمین

معطر است هوای چمن به نافه مشک

مرصع است لباس چمن ز در ثمین

زمین ز سبزه تر، چون صحیفه گردون

[...]

ادیب صابر
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - در مدح بهرام شاه غزنوی گوید

 

بزرگ جشن همایون و ماه فروردین

خجسته بادا بر آفتاب روی زمین

علاء چتر و کلاه و بهاء افسر و بخت

جمال تیغ و نگین و جلال مسندو دین

سپهر قدرت و ناهید بزم و فرخ مهر

[...]

سید حسن غزنوی
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۶۱ - وقال ایضایمدحه

 

گرفت پایۀ تخت خدایگان زمین

قرارگاه همایون براوج علییّن

جهانگشای جوانبخت اتابک عادل

پناه سلغریان،شهریار روی زمین

مظفّرالدّین بوبکرسعدبن زنگی

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۶۳ - و قال ایضاً

 

زهی رسیده بجایی که بر سپهر برین

دعای جان تو گشتست ورد روح امین

بسان سوزن نظّام نوک خامۀ تو

همی کشد سوی هم عقدهای درّ ثمین

مگر که لیق دویتت شود، در این سودا

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

امامی هروی » دیوان اشعار » اشعار دیگر » شمارهٔ ۵

 

خدایگان صدور زمانه، مجد الملک

زهی متابع درگاه تو سپهر برین

توئی که انجم و افلاک را ز رفعت و قدر

ملازم در جاه و جلال تست چنین

که سر ز خط تو برداشت چو نقلم که بنانت

[...]

امامی هروی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۰

 

چهار شعر بگفتم بگفت نی به از این

بلی ولیک بده اولا شراب گزین

بده به خمس مبارک مرا ششم جامی

بگو بگیر و درآشام خمس با خمسین

غزال خویش به من ده غزل ز من بستان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۴

 

بیا بیا که ز هجرت نه عقل ماند نه دین

قرار و صبر برفته‌ست زین دل مسکین

ز روی زرد و دل درد و سوز سینه مپرس

که آن به شرح نگنجد بیا به چشم ببین

چو نان پخته ز تاب تو سرخ رو بودم

[...]

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode