گنجور

 
امیر معزی

زباغ و راغ به آسیب لشکر تِشرین

گرفت راه هزیمت سپاه فروردین

برون‌ کشید ز باغ و ز راغ رایت خویش

چو دید بر سر کهسار رایت ‌تشرین

چه رایتی است که تشرین زدست بر کهسار

که شد به لون دگر عالم بهشت آیین

گرفت گونهٔ دینار دشت مینا رنگ

نهاد تودهٔ کافور کوه مشک‌آگین

پدید شد به هوا بر مثال اهریمن

نهفته شد به‌زمین در نگار حورالعین

نه باغ را خبرست از بنفشه و سوسن

نه راغ را اثرست از شکوفه و نسرین

نه هست لالهٔ‌ کوهی پلنگ را بستر

نه هست سوسن حمری تذرو را بالین

اگرچه فصل بهار از خزان بهشت که دید

همی شکفته از آن‌گردد وکآشفته ازین

من از خزان به یکی چیز شاکرم که خزان

زبانهای درختان همی کند زرین

ز بهر آنکه درختان به آن زبان خوانند

به جشن مهر مدیح وزیر شاه زمین

نظام ملک رضیّ خلیفه شمس کفات

غیاث دولت و صدر اجل قوام‌الدین

ابوعلی حسن آن صاحبی که در عقبی

روان صاحب کافی به مهر اوست رهین

شعاع روزبهی تابد از جبین کسی

که در پرستش او برنهد به خاک جبین

سپهر تا به ‌قیامت جدا نخواهد کرد

ز دست دولت او دامن شهور و سنین

به شکل حلقهٔ انگشتری است چنبر چرخ

ز بخت اوست در انگشتری نشانده نگین

اگر میان یم اندر صدف ندیدستی

نگاه‌کن قلم او در آن خجسته یمین

اگر خبر بدی ابلیس را ز نور دلش

به نار فخر و تکبر نکردی آن مسکین

سجود کردی و هرگز نگفتی آدم را

من آفریده ز نارم تو آفریده ز طین

ایا متابع رای تو مهر روشن تاب

و یا مسخرکلک تو عقل روشن بین

وزیر بازپسین خوانمت که تازه شده است

به روزگار تو دین رسول بازپسین

تو آن خجسته وزیری‌که ازکفایت تو

کشید دولت سلجوق سر به علیین

تو آن ستوده مشیری‌ که در فتوح و ظفر

شدست‌کلک تو با طبع شهریار قرین

تو آدمی و همه خلق چون فریشتگان

مخالف تو چو ابلیس خاک راه و لعین

اگر ز بهر تو ابلیس یک سجود نکرد

سزای لعنت گشته است تا به یوم‌الدین

هر آن دعا که ز بهر تو بر شود به هوا

ستاره‌وار بتابد بر آسمان و زمین

ضمیر پاک تورا دیو کی کند وسواس

که هست بر سر تو پرّ جبرئیل امین

ز چرخ بر تو ثنا وزستارگان احسنت

ز بخت بر تو دعا وز فرشتگان آمین

تویی دلیل و معین جهانیان شب و روز

خدای باد تو را روز و شب دلیل و معین

کسی‌ که بر تن و جان تو آفرین نکند

مباد بر تن و بر جان او مگر نفرین

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

ترنج بیدار اندر شده به خواب گران

گل غنوده برانگیخته سر از بالین

هرآن که خاتم مدح تو کرد در انگشت

سر از دریچه زرین برون کند چو نگین

عنصری

بخار دریا بر اورمزد و فروردین

همی فرو گسلد رشته های درّ ثمین

ز آب پاک دهان پر ستاره دارد ابر

ز باد پاک شکم پر ستاره دارد طین

بمشکرنگ لباس اندرون شدست هوا

[...]

فرخی سیستانی

همی کند به گل سرخ بر بنفشه کمین

همی ستاند سنبل ولایت نسرین

بنفشه و گل ونسرین و سنبل اندر باغ

به صلح باید بودن چو دوستان، نه بکین

میان ایشان جنگی بزرگ خواهد خاست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

بشکل غالیه دانیست لاله ، یاقوتین

نشان غالیه اندر میان غالیه دان

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

بتی بمهر چو لیلی بچهر چون شیرین

بوصل او دل من شاد و عیش من شیرین

مثل زنند بشیرین لبش و لیکن هست

حدیث کردن شیرین او به از شیرین

اگر بچین بنگارند نقش چهره او

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه