گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۲

 

چرا به جانبِ یاران نمی‌کند نظری

به دوستان ننمایی ز دوستی اثری

به رقعه‌ ای چه بود گر مرا عزیز کنی

اگر به رسمِ عیادت نمی‌کند گذری

نه محرمی که پیامی بدان طرف آرد

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶۷

 

دو چشم مست ترا نیست از جهان خبری

که نشتری ست ازان غمزه ها به هر جگری

تو داری آنچه پری دارد از لطافت، لیک

چه فایده که نداری ز مردمی قدری

دلم ببردی تا دیگری در او نرود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨٢٧

 

چهار چیزست آئین مردم هنری

که مردم هنری زین چهار نیست بری

یکی سخاوت طبعی چو دستگاه بود

به نیکنامی دائم ببخشی و بخوری

دو دیگر آنکه دل دوستان نیازاری

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨٧۵

 

مرا مبشر فرخنده فال خوش خبری

بگوش هوش رسانید موسم سحری

چه گفت گفت که پیدا شد از سپهر کرم

طلوع کوکب صبح نجاح را اثری

بیمن طالع میمون و فال سعد رسید

[...]

ابن یمین
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۶۴

 

چنین کرشمه کنان گر به شهر برگذری

هزار دل بربایی هزار جان ببری

مرا دلی ست پرآتش و زان همی ترسم

که دامن تو بسوزد چو در دلم گذری

چه جای وعظ حکیم است و پند هشیاران

[...]

جلال عضد
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۹

 

بچشم مست خود آن را که کرده ای نظری

نمانده است ز هشیاری اندرو اثری

می مشاهده تو بجام نتوان خورد

که من چو چشم تو مستم بجرعه نظری

اگر چو آب بگردی بگرد روی زمین

[...]

سیف فرغانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۸

 

چه باشد ار به من خسته دل کنی نظری

و یا بپرسی از حال زار من خبری

چو خاک بر سر راهت فتاده ام چه عجب

اگر تو بر سر خاک رهی کنی گذری

مرا تو مردمک دیده ای و در غم عشق

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲

 

طفیل هستی عشقند آدمی و پری

ارادتی بنما تا سعادتی ببری

بکوش خواجه و از عشق بی‌نصیب مباش

که بنده را نخرد کس به عیب بی‌هنری

می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند

[...]

حافظ
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۸

 

وصال یار بصد جان بخر، اگر نخری

یقین که از غم هجران دوست جان نبری

ببانگ الله اکبر نمی شوی بیدار

که پیش زمره عشاق گنگ و کور و کری

بیا، برای افاضت، بیا، برای کرم

[...]

قاسم انوار
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۶۴

 

اگر بگوشه چشمی بسوی ما نگری

ز جمع گوشه نشینان هزار دل ببری

بهر کسی که نمائی جمال خود هیهات

دریغ جان من از حسن خویش بیخبری

بنوش لعل لب خویش راحت روحی

[...]

حسین خوارزمی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱۴

 

هزار گونه خصومت کنی به خلق جهان

ز بس که در هوس سیم و آرزوی زری

تو راست دوست زر و سیم، خصم صاحب آن

که گیری از کفش آن را به ظلم و حیله گری

نه مقتضای خرد باشد و نتیجه عقل

[...]

جامی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸

 

نمود در دلم از آتش درون شرری

نهال عاشقیم داد عاقبت ثمری

عذاب می کشم از نالهای دل آن به

رهم ز درد سر آن را دهم بسیمری

فکند بر سر من سایه موی ژولیده

[...]

فضولی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت اول

 

بانگ برداشته مرغ سحری

کرده بر خفته دلان نوحه گری

شیخ بهایی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۱

 

چو لعبتان خیال اند آدمی و پری

به اختیار مشعبد کنند جلوه گری

درست اگر نگری سیمیا و نیرنگست

نشاط مجلس ناهید و فتنه قمری

ثبات عهد پدیدست چند خواهد داشت؟

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۵۷

 

هزار حیف که از رهگذار بی بصری

نیافتم خبری از جهان بی خبری

درین بهار که فصل چراندن نظرست

در آشیانه به سر بردم از شکسته پری

فغان که خرج زمین شد تمام در خامی

[...]

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۹

 

یا حسن ما اجلاک فی عینی و فی بصری

یا عشق ما اخلاک فی قلبی و فی نظری

لولا کما لم انتفع بحیوتکما

بحیوتی الدنیا ولا عقبی و لا عمری

و لولا انتفعت بعیش ما بقیت ولا

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

طفیل نور امامند آدمی و پری

ارادتی بنما تا سعادتی ببری

چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی

که جام جم نکند سود وقت بی‏بصری

بکوش خواجه و خالی مباش از غم او

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

طفیل نور امامند آدمی و پری

ارادتی بنما تا سعادتی ببری

چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی

که جام جم نکند سود وقت بی‏بصری

بکوش خواجه و خالی مباش از غم او

[...]

فیض کاشانی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۷

 

ز اوج عشق نداریم مطلب دگری

همین بس است که بر هم زنیم بال و پری

ز جام حسن که عالم ازو خراباتست

ندیده‌ایم ز چشم بتان خراب‌تری

خراب حالی یعقوب را چه می‌داند

[...]

فیاض لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode