گنجور

 
فیاض لاهیجی

ز اوج عشق نداریم مطلب دگری

همین بس است که بر هم زنیم بال و پری

ز جام حسن که عالم ازو خراباتست

ندیده‌ایم ز چشم بتان خراب‌تری

خراب حالی یعقوب را چه می‌داند

پدر، که گم نشد از دودمان او پسری

همیشه از خط و زلف انقلابِ دورانست

یکی چو رفت ز دنبال می‌رسد دگری

زهر که تیغ تفوّق به ما بلند شود

نمی‌کنیم به غیر از فتادگی سپری

به عهد ناز تو گردنکشان کشور حسن

به پیش تیغ تغافل کشیده‌اند سری

به سعی خویش درین راه می‌روم فیّاض

چو نقش پای خودم نیست هیچ راهبری