گنجور

امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت

که روز من به شب تیره در گمان انداخت

که داد جز رخ و زلفت نشان روز و شبی

که آن براین شکن و این گره بر آن انداخت

دو زلف پر گرهت گر نگه کنی دو شبند

[...]

امامی هروی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰

 

به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت

هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت

فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟

که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت

دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱

 

چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت

جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت

سپاه عشق تو از گوشه‌ای کمین بگشود

هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت

حدیث حسن تو، هر جا که در میان آمد

[...]

عراقی
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

چو عکس روی تو پرتو بر آسمان انداخت

زمانه را به دو خورشید در گمان انداخت

جهان ز زحمت تاریکی شب ایمن شد

چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت

فزود رونق بستان عارضت کامسال

[...]

مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱

 

چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت

که یک دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت

بلای غمزه نامهربان خون‌خوارت

چه خون که در دل یاران مهربان انداخت

ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم

[...]

سعدی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

چه تیر بود که چشم تو ناگهان انداخت؟

که برنشانه دلهای عاشقان انداخت

شمایل قد رعنا و طبع موزونت

هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت

کمال حسن تو جایی رسید در عالم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

چو حسن روی تو آوازه در جهان انداخت

هوای عشق تو در جان بی دلان انداخت

سمن بران همه چوگان خویش بشکستند

کنون که شاه رخت گوی در میان انداخت

از آن میانه گل و لاله را برآمد نام

[...]

سیف فرغانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹

 

ز سنبلی که عذارت بر ارغوان انداخت

مرا به بیخودی آوازه در جهان انداخت

ز شرح زلف تو موئی هنوز نا گفته

دلم هزار گره در سر زبان انداخت

دهان تو صفتی از ضعیفیم میگفت

[...]

عبید زاکانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

اب تو نقل حیاتم به کام جان انداخت

به خنده نمکین شور در جهان انداخت

گرفت روی زمین را به غمزهای آنگاه

کمند زلف سوی ماه آسمان انداخت

چو دل برفت در آن زلف، غمزه زد تیرش

[...]

کمال خجندی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶

 

خَمی که ابروی شوخِ تو در کمان انداخت

به قصد جانِ منِ زارِ ناتوان انداخت

نبود نقش دو عالم، که رنگ الفت بود

زمانه طرح محبت، نه این زمان انداخت

به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد

[...]

حافظ
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

مرا در آتش غم، عشقت آن زمان انداخت

که عشق روی تو آشوب در جهان انداخت

به تیر غمزه چو چشمت مرا بزد گفتم

که مشتری نظری بر من از کمان انداخت

چو زلف اگرچه بر آتش مرا رخت بنشاند

[...]

نسیمی
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۲ - خواجه حافظ فرماید

 

خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت

به قصد جان من زار ناتوان انداخت

مرا اگر چه ببسترلت کتان انداخت

ز روی صوف نظر بر نمیتوان انداخت

زخرمی که در آمد بسایه فرجی

[...]

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » مناظرهٔ طعام و لباس » بخش ۶ - عرضه داشتی که جناب زیبا علیا جهت وظیفه کرده

 

مرا ببستر اکر چه لت کتان انداخت

زروی صوف نظر بر نمیتوان انداخت

نظام قاری
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۷

 

هوای شمع رخت آتشم بجان انداخت

حدیث سوز نهانم بهر زبان انداخت

طمع ز شکر لعلت بریده بودم لیک

تبسم تو مرا باز در گمان انداخت

من و ترا ز حسد غالبا نخواست بهم

[...]

فضولی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - ایضا در مدح خان خانان بن بیرام خان واقعست

 

چو شمع سوز دلم عشق بر زبان انداخت

دگر نخواستی آتش مرا به جان انداخت

خرد ببوی معانی بخست چندانم

که بیخت خاکم و بیرون ز آستان انداخت

دم از فراق عزیزان نمی توانم زد

[...]

نظیری نیشابوری
 

عرفی » قطعات » شمارهٔ ۳ - ستایش

 

نشسته بودم ودی در وثاق می گفتم

چه فتنه بود که ایام در جهان انداخت

چه درد بود که هجر همای دولت و دین

بجان عافیت اندوز همگنان انداخت

غرور عشرت و تقصیر شکروصل این بود

[...]

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴۶

 

بنفشه پیش خطت قفل بر زبان انداخت

گهر ز شرم لبت سنگ در دهان انداخت

ز سنگ تفرقه یک شیشه درست نماند

چه فتنه بود که زلف تو در میان انداخت

کدام سینه هدف شد، که ناوکش خود را

[...]

صائب تبریزی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

زشور آن لب شیرین که در جهان انداخت

گمان مکن که شکر در میان توان انداخت

چه نقشها که عیان شد زسیم ساده او

زطرح کینه که آن ماه مهربان انداخت

سخن زنقطه موهوم رفت و باز حکیم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۵۵ - صاین اصفهانی قُدِّسَ سِرُّه

 

اگرچه طاعت این شیخکان سالوس است

که جوش و ولوله در جان انس و جان انداخت

ولی به کعبه که گر جبرئیل طاعت شان

به منجنیق تواند بر آسمان انداخت

رضاقلی خان هدایت
 
 
sunny dark_mode