چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت
بلای غمزه نامهربان خونخوارت
چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم
که روزگار حدیث تو در میان انداخت
نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو
برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت
تو دوستی کن و از دیده مفکنم زنهار
که دشمنم ز برای تو در زبان انداخت
به چشمهای تو کان چشم کز تو برگیرند
دریغ باشد بر ماه آسمان انداخت
همین حکایت روزی به دوستان برسد
که سعدی از پی جانان برفت و جان انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان زیبایی و جذبهی محبوبی میپردازد که تأثیر عمیقی بر دلها و عقلها گذاشته است. شاعر از غمزه و دلربایی معشوق صحبت میکند که نه تنها دل یاران را به درد آورده بلکه باعث شده است که او از عقل و عافیت خود بیفتد. به عشق و دوستی اشاره میکند و میگوید که به خاطر محبوب نمیتواند از او چشم بردارد. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که دوستانش نیز روزی از حال او باخبر خواهند شد و از عشقش سخن خواهند گفت.
چه شور و آشوبی زیبایی تو در جهان به پا کرد که حتی یک لحظه هم نمیتوان از تو چشم برداشت و محو زیبایی تو نشد.
مصیبت و بلای آن نگاه های دلفریب و بی رحم تو، چه بسیار خون هایی که در دل عاشقان مهربان جاری کرد ( چه رنج و اندوه سنگینی به آنها وارد کرد )
آن روزی از عقل و سلامت ( آرامش و آسودگی ) دور ماندم، که سرنوشت و گردش ایام سخن و یاد تو را در میان آورد ( عشق تو را در دلم انداخت )
دیگر نه باغی ماند و نه بستانی، زیرا قامت سرو مانند و رعنای تو نمایان شد و شور و غوغا و فتنه در باغ و بوستان به پا کرد
ای جانان من، لطفاً دوستی ( مهربانی ) کن و من را از نظرت دور نکن، زیرا دشمنانم به خاطر تو من را مورد سرزنش و بدگویی قرار داده اند
آن چشمی که از چشمان تو روی برگرداند ( و به جای آن به چیز دیگری نگاه کند )، حیف است که به ماه آسمان نگاه کند ( به زبان ساده تر حیف است اگر کسی به جای چشمان تو به ماه نگاه کند. زیبایی چشمان معشوق از هرچیزی در جهان فراتر است )
روزی همین داستان به دوستان و یاران میرسد، که سعدی به دنبال جانان خود ( معشوق ) رفت و جان باخت. ( در راه عشق جان خود را فدا کرد )
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟
که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت
دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه
[...]
شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت
که روز من به شب تیره در گمان انداخت
که داد جز رخ و زلفت نشان روز و شبی
که آن براین شکن و این گره بر آن انداخت
دو زلف پر گرهت گر نگه کنی دو شبند
[...]
چو عکس روی تو پرتو بر آسمان انداخت
زمانه را به دو خورشید در گمان انداخت
جهان ز زحمت تاریکی شب ایمن شد
چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
فزود رونق بستان عارضت کامسال
[...]
چه تیر بود که چشم تو ناگهان انداخت؟
که برنشانه دلهای عاشقان انداخت
شمایل قند رعنا و طبع موزونت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
کمال حسن تو جایی رسید در عالم
[...]
چو حسن روی تو آوازه در جهان انداخت
هوای عشق تو در جان بی دلان انداخت
سمن بران همه چوگان خویش بشکستند
کنون که شاه رخت گوی در میان انداخت
از آن میانه گل و لاله را برآمد نام
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.