به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟
که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت
دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه
ز آفتاب رخت سایهای بر آن انداخت
رخ تو در خور چشم من است، لیک چه سود
که پرده از رخ تو برنمیتوان انداخت
حلاوت لب تو، دوش، یاد میکردم
بسا شکر که در آن لحظه در دهان انداخت
من از وصال تو دل برگرفته بودم، لیک
زبان لطف توام باز در گمان انداخت
قبول تو دگران را به صدر وصل نشاند
دل شکستهٔ ما را بر آستان انداخت
چه قدر دارد، جانا، دلی؟ توان هردم
بر آستان درت صدهزار جان انداخت
عراقی از دل و جان آن زمان امید برید
که چشم جادوی تو چین در ابروان انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و جذبه چشمها و ابروان معشوقش اشاره میکند و از تأثیر شگرف آن بر دل عاشقان سخن میگوید. او میگوید که زلف معشوق چه فریبی به پا کرده که عاشقان را به خود جذب کرده و دلهایشان را درگیر کرده است. شاعر همچنین به این نکته اشاره میکند که در کنار زیبایی معشوق، خود او نیز تحت تأثیر قرار گرفته و میگوید که یادت همواره در ذهنش نقش بسته است. در نهایت، شاعر از درد و دل شکسته خود به خاطر عشق ناچیزش میگوید و ابراز میکند که امیدش را از دست داده است، زیرا زیبایی معشوقش به گونهای است که دلهای زیادی را تحت تأثیر قرار داده و به یأس کشانده است.
هوش مصنوعی: وقتی نگاه پرعاطفهات بر ابروانت افتاد، هزاران مشکل و دردسر در دنیا به وجود آمد.
هوش مصنوعی: فریب و زیبایی موهای تو چه جذابیتی ایجاد کرد؟ که هر کسی که جان و دل داشت، تحت تأثیر قرار گرفت و درگیر عشق تو شد.
هوش مصنوعی: دل من که در دام زلف تو گرفتار شده است، گاهی اوقات با تابش آفتاب چهرهات، سایهای بر آن میافتد.
هوش مصنوعی: چهرهی تو در برابر چشمانم است، اما چه فایده که نمیتوانم پرده را از روی چهرهات کنار بزنم.
هوش مصنوعی: دوست داشتنیهای تو را به یاد میآوردم، دقیقا مثل لحظاتی که شکر در دهان میگذارم و از طعم شیرین آن لذت میبرم.
هوش مصنوعی: من از دیدن و بودن کنار تو دل کنده بودم، اما زبان محبت تو هنوز مرا در اشتباه انداخت و به خیال و امید واداشت.
هوش مصنوعی: قبول تو دیگران را به اوج و مقام رساند، اما دل شکستهٔ ما را بر درگاه تو قرار داد.
هوش مصنوعی: عزیزم، چقدر ظرفیت دارد دل تو؟ من هر لحظه میتوانم هزاران جان را در مقابل درگاه تو فدای تو کنم.
هوش مصنوعی: عراقی در آن زمان از دل و جان امیدش را از دست داد، چون چشمهای جادوی تو چین و شور خاصی در ابروهایت ایجاد کرده بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت
سپاه عشق تو از گوشهای کمین بگشود
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
حدیث حسن تو، هر جا که در میان آمد
[...]
شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت
که روز من به شب تیره در گمان انداخت
که داد جز رخ و زلفت نشان روز و شبی
که آن براین شکن و این گره بر آن انداخت
دو زلف پر گرهت گر نگه کنی دو شبند
[...]
چو عکس روی تو پرتو بر آسمان انداخت
زمانه را به دو خورشید در گمان انداخت
جهان ز زحمت تاریکی شب ایمن شد
چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
فزود رونق بستان عارضت کامسال
[...]
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت
بلای غمزه نامهربان خونخوارت
چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم
[...]
چه تیر بود که چشم تو ناگهان انداخت؟
که برنشانه دلهای عاشقان انداخت
شمایل قند رعنا و طبع موزونت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
کمال حسن تو جایی رسید در عالم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.