اب تو نقل حیاتم به کام جان انداخت
به خنده نمکین شور در جهان انداخت
گرفت روی زمین را به غمزهای آنگاه
کمند زلف سوی ماه آسمان انداخت
چو دل برفت در آن زلف، غمزه زد تیرش
ز ساحریست به شب تیر پر نشان انداخت
به پسته دهنت جز سخن نمی گنجد
شکر به مغلطه خود را در آن میان انداخت
و چرا ز خوان جمالت نصیب من نرسید
خط تو کاین همه سبزی بروی خوان انداخت
بوقت بوس برد خجلت از گرانی خوبش
سری که سابه بر آن خاک آستان انداخت
کمال بر قدمت سر چگونه اندازد
ز دور هم نظری چون نمی توان انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟
که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت
دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه
[...]
شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت
که روز من به شب تیره در گمان انداخت
که داد جز رخ و زلفت نشان روز و شبی
که آن براین شکن و این گره بر آن انداخت
دو زلف پر گرهت گر نگه کنی دو شبند
[...]
چو عکس روی تو پرتو بر آسمان انداخت
زمانه را به دو خورشید در گمان انداخت
جهان ز زحمت تاریکی شب ایمن شد
چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
فزود رونق بستان عارضت کامسال
[...]
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت
بلای غمزه نامهربان خونخوارت
چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم
[...]
چه تیر بود که چشم تو ناگهان انداخت؟
که برنشانه دلهای عاشقان انداخت
شمایل قند رعنا و طبع موزونت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
کمال حسن تو جایی رسید در عالم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.