چو عکس روی تو پرتو بر آسمان انداخت
زمانه را به دو خورشید در گمان انداخت
جهان ز زحمت تاریکی شب ایمن شد
چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
فزود رونق بستان عارضت کامسال
بنفشه سایه بر اطراف ارغوان انداخت
چگونه یابم با داغ فرقت تو قرار
که سوز آن شررم در میان جان انداخت
به خاصیت رخ چون آفتابت از ره چشم
شرار آتش عشقم در استخوان انداخت
ز کرده های تو بر من به خون دل بگریست
هر آنکه چشم به این چشم خونفشان انداخت
بلای عشق تو رازی که داشت سینه من
همه براین رخ مانند زعفران انداخت
کجا رسد به کنارو میانت دست رهی
که از تو بی زر و زوریش بر کران انداخت
کمرت گرچه بسی در هوای تو پیچید
به زور و زر تن خود را در آن میان انداخت
مرا به یاری ابروت تیر زد چشمت
هر آینه نتوان تیر در کمان انداخت
هر آن خدنگ که در جعبه داشت نرگس تو
بر این شکسته دلریش ناتوان انداخت
چنانکه در صف پیکار سوی قلب عدو
ز دست و شست مبارک خدایگان انداخت
شه زمین عضدالدین که پنج نوبت او
صدا در اوج نهم طاق آسمان انداخت
خجسته سعد اتابک که سعد اکبر چرخ
زیمن نامش بردوش طیلسان انداخت
چو کوه حلمش آرام در زمین آورد
صدای جودش آوازه در زمان انداخت
شهی که شست یک اندازش از کمان دو پی
دو نسر چرخ به یک تیر از آسمان انداخت
ز بیم طعنه رمح و سنان لایح او
سماک خود را در راه کهکشان انداخت
به گاه کتبت توقیع عنبر آرد بار
نیئی که بحر کفش در سر بنان انداخت
زهی شهی که کف کامکار کافی تو
کمند در سر گردون کامران انداخت
توئی که قبضه شمشیر و زخم بازوی تو
حدیث رستم دستان ز داستان انداخت
حکایت تو چنان شد به گرد هفت اقلیم
که از جریده شهنامه هفتخوان انداخت
در آن مصاف که تیغ تو میزبانی کرد
سباع را به دو نوبت ز کشته خوان انداخت
به عهد عدل تو مه بر فلک به گوشه چشم
نظر نیارد بر رشته کتان انداخت
در آن مقام که قدر تو صدر شد گردون
به صد شفاعت خود را در آستان انداخت
کفید مردمک چشم راهزن ز خواص
نظر به قصد چو برگرد کاروان انداخت
شد از نزول حوادث چو آسمان ایمن
بر آن زمین که امان تو سایبان انداخت
ز بسکه بر بره و میش مهربان شد گرگ
سیاستت ز رمه منت شبان انداخت
توئی که پاس تو تا پاسبان ملک آمد
ز روزنامه ملک اسم پاسبان انداخت
به آب چشمه حیوان بشست دامن عمر
هر آنکه بر در تو خاک بر دهان انداخت
هر آنکه آب رخ از خاک درگه تو نیافت
حقوق خدمت او را ز نام و نان انداخت
جهان پناها نوروز فرخ از ره دور
رسید و سایه بر این دولت جوان انداخت
برای اینکه رسد یمن مقدم تو بدو
هزار فرش ز خیری و ضیمران انداخت
ز بیم آنکه نهد مرکب تو سم بر خاک
ز سبزه سر بسر راه پرنیان انداخت
سپهر عکس بر اذیال مرغزار افکند
بهشت سایه بر اطراف بوستان انداخت
ز ارغنون شنو الحان که ساقی گلرخ
در آب بسته میئی همچو ارغوان انداخت
دراین قصیده غراکز آب لطف تراست
مرا در آتش اندیشه امتحان انداخت
گشاده می نشود طبع از کلید زبان
که هیبت تو مرا قفل بر دهان انداخت
چو تیر فکر بر اوج ثنات می نرسد
ببایدم سپر عجز بی گمان انداخت
قمام قلعه قدرت از آن بلندتر است
که منجیق سخن را بر آن توان انداخت
طرب گزین و هنر کسب کن که مایه عمر
جواهریست که نتوانش رایگان انداخت
همیشه باد رکاب تو بوسه گاه ملوک
که عمر چرخ عنان با تو در عنان انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و تاثیرگذاری چهره محبوبش اشاره میکند و میگوید که چگونه نور او آسمان را روشن کرده و تاریکی را از بین برده است. او از داغ فراق مینالید و بیان میکند که عشقش مانند آتش در دلش شعلهور شده است. شاعر نسبت به محاسن محبوب اشاره میکند که با زیباییاش دیگران را به اشک و اندوه میاندازد. همچنین، او قدرت و فضیلت محبوبش را ستایش میکند و به تاریخ و داستانهای قدیم اشاره میکند که نام او را در خود ثبت کردهاند. در پایان، شاعر از اهمیت هنر و شادی در زندگی میگوید و اینکه زندگی با تلاش و ثروتی که ناشی از خوب بودن است، میگذرد.
هوش مصنوعی: زمانی که تصویر تو در آسمان تابید، دنیا را به اشتباه انداخت و به این فکر افتاد که دو خورشید وجود دارد.
هوش مصنوعی: جهان در سایهی شب با مشکلات و سختیهایی روبهرو بود، اما وقتی آفتاب روشنایی خود را به دنیا بخشید، همه چیز در امان و آرامش قرار گرفت.
هوش مصنوعی: زیبایی صورت تو مانند گلهای بنفشه، جاذبه و تازگی به باغ عشق بخشیده و سایهاش بر اطراف گلهای ارغوانی افتاده است.
هوش مصنوعی: چطور میتوانم در حالی که درد جدایی تو را تحمل میکنم، آرامش پیدا کنم؟ این آتش سوزان، شرم را در وجودم بیدار کرده است.
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و درخشش چهرهات، همچون خورشید، چشمانم پر از شور و شعله عشق شده و این عشق در وجودم به عمق استخوانهایم نفوذ کرده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که به چشمان پر از اشک و خون من نگاهی انداخت، به خاطر رفتارهای تو بر دلش درد و غم نشست و به شدت گریست.
هوش مصنوعی: عشق تو برای من مثل یک راز است که در دل دارم و حالا تمام احساساتم را با زیبایی تو در یک شکل خاص و برجسته شبیه به زعفران بیان میکنم.
هوش مصنوعی: کجا ممکن است کسی که بدون قدرت و ثروت است، به جایی برسد که در کنار تو باشد، وقتی که تو در اوج مقام و موقعیتی قرار داری؟
هوش مصنوعی: اگرچه تو را بسیار در دلم میخواهم و به خاطر تو زحمتهایی کشیدهام، اما در نهایت خود را در این کارها غرق کردهام.
هوش مصنوعی: چشم تو مانند تیر بینظیری است که با ابروی تو جانم را هدف قرار داده و من نمیتوانم مثل کمان به تیر انداختن فکر کنم.
هوش مصنوعی: هر تیر و کمانی که نرگس تو در دل دارد، بر این دل شکسته و ناتوان من تاثیر گذاشت.
هوش مصنوعی: درست مانند اینکه در میدان نبرد، دست و توانایی رحمت الهی به سوی قلب دشمن پرتاب شده است.
هوش مصنوعی: نگهبان زمین، عضدالدین، به گونهای است که صدای او پنج بار در اوج آسمان طنینانداز شده است.
هوش مصنوعی: سعد اتابک، شخصیتی خوششانس و برجسته است که نامش بر دوش ابرها چون بارانی نیک ببارد.
هوش مصنوعی: همچون کوه، صبوری و بردباری او آرامش را به زمین میآورد و بخشندگیاش نامش را در تاریخ مشهور میکند.
هوش مصنوعی: ملکی که تیر کمانش را به اندازهای یکسان میسازد، با یک تیر از آسمان دو ستاره را نشانه میگیرد و به هدف میزند.
هوش مصنوعی: از ترس سخنان تند و تیز و انتقادات دیگران، ستاره خود را به سوی کهکشان پرت کرد.
هوش مصنوعی: در زمان کتابت، نشان عطری خوشبو مانند عطر عنبر بر روی نامه میافتد. این نشان، همانند دریا که بر روی پای کسی بریزد، زیبایی خاصی به آن میبخشد.
هوش مصنوعی: چه خوشبخت است آن پادشاهی که در حیاتش، تو را به عنوان همسرش برگزیده و با قدرت و شجاعت خود بر آسمانها چنگ انداخته است.
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که تسلط بر شمشیر و زخم بازوی تو داستان رستم دستان را تحتالشعاع قرار میدهد.
هوش مصنوعی: حکایت و داستان تو به اندازهای مشهور و پراکنده شده که در تمامی قلمروها صحبتش به میان میآید و حتی مانند یک روایت شگفتانگیز در داستانها نقل میشود.
هوش مصنوعی: در آن نبردی که شمشیر تو به عنوان حامی و مدافع به میدان آمد، دشمنان را به دو مرحله و به دو بار بر زمین انداخت و به مرگ آنان پایان داد.
هوش مصنوعی: در زمان حکومت تو که عدالت برپا شده است، حتی ماه در آسمان به خود جرئت نمیدهد که با نگاهی به زمین، بر روی رشته کتان بیفتد.
هوش مصنوعی: در آن جایگاه که ارزش و موقعیت تو به اوج رسید، آسمان با تمام شفاعتهایش خود را به درگاه تو نزدیک کرد.
هوش مصنوعی: مردمک چشم دزد به خاطر ویژگی خاص خود در نظر، وقتی که کاروان به دور میشود، ناگهان بزرگ میشود.
هوش مصنوعی: از زمان بروز حوادث و مشکلات، آسمان بر آن سرزمین در حفظ و حمایت است و امان تو مانند سایبانی بر آن گسترده شده است.
هوش مصنوعی: به خاطر محبت زیادی که به گوسفندها و برهها نشان داده شد، گرگ، که نماد فریب و سیاست است، به دامان شبان و رمه رحم نکرد و به آنها حمله کرد.
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که برای محافظت از تو، نگهبانان سرزمین از اخبار و اطلاعات استفاده کردند و نام پاسبانی را برگزیدند.
هوش مصنوعی: هر کسی که با خاک درگاه تو تبرک بزند و در سجده به خاک نیفتد، از عمرش مدت بیشتری خواهد داشت و همچون آب چشمه، زندگیاش را تازه میکند.
هوش مصنوعی: هر کسی که نتوانست از زیبایی و شکوه مکان تو بهرهمند شود، حقش بر خدمت به او از نام و نان هم ساقط میشود.
هوش مصنوعی: دنیا به مناسبت نوروز خوشیمن و از راه دور وارد شد و بر این دولت نوپا سایه افکند.
هوش مصنوعی: برای اینکه یمن به پیشواز تو بیاید، دو هزار فرش از نیکی و مهربانی زیر پا میافکنند.
هوش مصنوعی: از ترس اینکه اسب تو سمش را بر خاک بگذارد، از سبزهها تا انتهای مسیر، پارچهای ابریشمی انداخت.
هوش مصنوعی: آسمان تصویر خود را بر دشتها انداخت و باغ بهشت را در اطراف باغ سایهسار کرد.
هوش مصنوعی: بشنو نغمهها و آهنگها را که ساقی با چهرهی گلسانش در آب میریزد، مانند گلهای ارغوان.
هوش مصنوعی: در این شعر زیبا، وجود آب و لطافت آن نمادی از محبت و نعمتهای توست که مرا به تفکر وامیدارد و در دل من شوق و عشق ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: نمیتوانم احساسات و افکار خود را به راحتی بیان کنم، زیرا حضور تو باعث شده که زبانم در سکوت بماند.
هوش مصنوعی: وقتی که فکر و اندیشه به اوج شگفتی و زیبایی نمیرسد، بهتر است که از ناتوانی خود فاصله بگیریم و با کمال ایمان و اطمینان، به جای تلاش بیهوده، تسلیم شویم.
هوش مصنوعی: نمیتوانم به راحتی با کلمات و سخنان خود، به برجستگی و عظمت قلعه قدرت دست پیدا کنم؛ زیرا این قدرت بسیار فراتر از آن است که من بتوانم با سخنرانی خود به آن آسیب بزنم یا آن را تحت تأثیر قرار دهم.
هوش مصنوعی: شادمانی را برگزین و به هنر روی بیاور، زیرا که این موارد چون گوهرهای عمر هستند و نمیتوان آنها را به سادگی به دست آورد.
هوش مصنوعی: همیشه باد بر رکاب اسب تو بوسه میزند، چنان که عمر دنیا نیز رهبری خود را به تو سپرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟
که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت
دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه
[...]
شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت
که روز من به شب تیره در گمان انداخت
که داد جز رخ و زلفت نشان روز و شبی
که آن براین شکن و این گره بر آن انداخت
دو زلف پر گرهت گر نگه کنی دو شبند
[...]
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت
بلای غمزه نامهربان خونخوارت
چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم
[...]
چه تیر بود که چشم تو ناگهان انداخت؟
که برنشانه دلهای عاشقان انداخت
شمایل قند رعنا و طبع موزونت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
کمال حسن تو جایی رسید در عالم
[...]
چو حسن روی تو آوازه در جهان انداخت
هوای عشق تو در جان بی دلان انداخت
سمن بران همه چوگان خویش بشکستند
کنون که شاه رخت گوی در میان انداخت
از آن میانه گل و لاله را برآمد نام
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.